پاسخ ده پرسش پيرامون خصائص و اوصاف حضرت مهدى (علیه السلام)
پاسخ ده پرسش پيرامون خصائص و اوصاف حضرت مهدى (علیه السلام)
2- چگونگى تسخير جهان با ياران معدود
3- نحوه پيروزى امام زمان(ع) بر سلاحهاى ويرانگر
4- مكان حضرت مهدى(ع) در غيبت كبرى
5- وظايف حضرت مهدى(ع) در عصر غيبت
6 - زندگانى شخصى حضرت مهدى(ع)
7- پيرامون ظهور جزئى حضرت مهدى(ع) در ايام غيبت كبرى
8- بحثى پيرامون امكان شرفيابى به خدمت حضرت امام عصر(ع) در غيبت كبرى
9 چگونگى غيبت حضرت مهدى(ع)
10- علت غيبت امام عصر(ع) با وجود آمادگى شرايط ظهور
سوال:
جواب:
«الا تخلو الارض من قائم لله بحجة؛ اما ظاهراً مشهوراً، و امّا خائفاً مغموراً، لئلا تبطل حجج الله و بيناته(129)
«زمين از قائمى كه براى خدا حجت باشد خالى نخواهد ماند (و اين حجت) يا ظاهر مشهور است و يا بيمناك و مستور، براى اينكه حجتهاى خدا و بينات او باطل نگردد و از بين نرود».
بر هر كس واجب است كه «نظام امامت» را بشناسد و به آن ايمان داشته باشد؛ و در هر زمان و هر مكان، فقط مردم بايد از اين نظام اطاعت كنند؛ و هر كس، در هر كجا و هر نقطهاى از دنيا كه باشد و هر شغل و كارى كه داشته باشد - لشكرى باشد يا كشورى، بازرگان باشديا پيشه ور، دانشمند باشد يا دانشجو - بايد مطيع اين رژيم و فرمانبر اين نظام و برنامههاى آن باشد، تفاوت نمىكند كه اين نظام مسلط بر اوضاع باشد يا مسلط نباشد؛ و حكومتهاى غاصب در امور مداخله داشته باشند يا نداشته باشند.
اين حكومت و دين و سياست است و رژيم و نظام؛ پس اگر يك فرد مسلمان در دورترين نقاط چين يا اروپا يا آمريكا يا هر منطقه ديگر باشد كه حكومتهاى غير شرعى قدرت سياسى و اداره امور را در دست داشته باشند، همان يك فرد بايد مطيع نظام الهى امامت باشد تا در نظام حكومت خدا باشد و بايد دستور العمل و برنامه كارش را از طريق نظام امامت تعيين كند، حتى اگر در منطقه تحت حكومت رسمى كفار زندگى مىكند و كارمند موسسات و وزارتخانهها و ادارات آنها نيز باشد باز هم بايد فرمانبر نظام امامت باشد و از آن نظام دستور بگيرد و تابعيت آن را داشته باشد.
دور بودن از حريم و منطقه نفوذ رسمى اين رژيم، شخص را از اطاعت و تابعيت آن، معاف نخواهد كرد.
ابوذر و سلمان و مقداد و عمار و اينگونه شخصيتها، در حال تسلط نظام غاصب، فرمانبر نظام امامت بودند؛ و امثال على بن يقطين و محمد بن اسمعيل بن بزيع نيز، اگر چه به ظاهر در دستگاه هارون و حكومت بنى عباس وارد بودند، اما در عين حال از نظام امات اطاعت مىكردند.
هر كس بايد مشخص سازد و تعيين كند كه در زندگى و تمام شؤون و امور خود، از چه رژيم و نظامى اطاعت مىكند و تابع چه حكومتى است.
بايد معلوم كند كه تابعيت حكومت خدا را قبول كرده يا حكومت طاغوت را پذيرفته است، و مومن به خدا مىباشد، يا مؤمن به طاغوت.
متأسفانه بيشتر مسلمانان به اين مسأله بسيار مهم توجه كافى نكرده و معنى «ولايت» را درك ننموده و از اهميت اين بعد آن، كه اطاعت باشد غفلت كردهاند و آنانكه خيلى مذهبى و متعهد هستند، به انجام يك سلسله فرائض و واجبات، و ترك محرمات، اكتفا مىكنند.
اما از اينكه در حال حاضر چه تابعيتى بايد داشته باشند، غفلت دارند و اگر تابعيت حكومتهاى غير شرعى را قبول نكرده باشند، تابعيت حكومت شرعى را هم آگاهانه نپذيرفتهاند و به تعهدات و مسؤوليتهائى كه در برابر آن دارند، توجه ندارند و تابعيت حكومت شرعى را يك مسأله و وظيفه اسلامى نشمردهاند.
طبق مذهب اهل سنت كه تشكيل حكومت شرعى، ممكن است به فترت و سستى بر خورد نمايد و در بعضى از زمانها به عللى نظام حكومت اسلامى تعطيل شود، و ممكن است در زمانى كه حكومت شرعى تشكيل نشده مسأله تابعيت از آن هم مطرح نباشد، و بلكه بى موضوع گردد.
امام طبق مذهب «شيعه» كه نظام امامت، رژيم دائم و مستمر است، هميشه و در تمام شرايط، تابعيت حكومت شرعى يك فريضه اساسى و عمده است. حكومت مخصوص ذات خدا است
و بايد فقط خدا پرستش و اطاعت شود و اطاعت براى او خالص باشد و مردم در برابر حكومت و سلطنت و رژيم او خاضع و فرمانبر باشند: «امر الا تعبدوا الا اياه مخلصين له الدين» دين قيم و مستقيم، اين است: «ذلك الدين القيم»(130)
رژيم امامت، يعنى حكومت خدا؛ و تابعيت اين رژيم، تسليم حكم خدا بودن و در منطقه حكومت خدا زيستن و به حكومت غير خدا عقيده نداشتن است.
تفاوت نمىكند در اعصارى كه ائمه(ع) حضور داشتند و غاصبان حكومت، مانع از مداخله رسمى آنها در كارهاى بودند؛ يا در عصر غيبت كبرى كه امام(ع) غايب مىباشند، بايد هر مسلمانى در اين رژيم (نظام امامت) ثبت نام كند و از اينجا فرمان ببرد و شناسنامه حقيقى خود را از اين حكومت بگيرد.
حكومت شرعى هميشه بر پا است و مرز و منطقه و كشور ندارد هر كجا يك فرد متشرع و يك مسلمان متعهد باشد، آنجا در قلمرو فرمان اين حكومت محسوب است.
امروز مهمترين چيزى كه بايد به شيعيان خصوصاً و به مسلمانان عموماً تفهيم كرد، مسأله رژيمى است كه بايد از آن تبعيت داشته باشند، و نظامى كه بايد از آن اطاعت نمايند.
اين موضوع اگر كاملا درك شود يگانه وسيلهاى است كه از آن براى اصلاح امور و مبارزه با عوامل بيگانه استعمار و استعباد و استبداد، مىتوان استفاده كرد.
اين حكومت و نظام امامت بود كه در واقعه تحريم تنباكو، حكومت انگلستان را به زانو در آورد و رشته استبداد ناصر الدين شاه را قطع كرد و استعمارگران را در بيم و هراس انداخت.
و اين ملت مسلمان و شيعه ايران بود كه در اين واقعه به دنيا اعلام كرد كه تابعيت رژيمى را دارد كه رهبرى آن با آيت الله مرحوم «ميرزاى شيرازى» - اعلى الله مقام - است و تابعيت رژيم استبدادى ناصر الدين شاه را ندارد.
نظام امامت يكى از انقلابىترين و سازندهترين برنامههاى اسلامى است(131) كه متأسفانه از آن بطور كامل در پيشبرد مقاصد و اهداف اسلام، امر به معروف و نهى از منكر و مبارزه با تجاوز و استضعاف، استفاده نمىشود؛ و چنانچه بايد به عموم تبليغ نشده و ايمان به اين نظام و ابعاد آن و تعهداتى كه مؤمن به اين نظام دارد، در يك سطح همگانى و با اهميت عرضه نمىشود.
به نظر اينجانب تمام يا عمده نقاط ضعف و عقب ماندگىهاى جامعه، از عدم توجه به اين برنامه و مشخص نكردن و تابعيت و ملتزم نبودن به لوازم عقيده به امامت و نشناختن آن، مايه گرفته است؛ و اينكه بسيارى امامت را در عصر حاضر يك امر اعتقادى خارج از عمل مىشمارند و آن را مربوط به دوران و عصر حضور امام مىدانند؛ و نمىدانند كه هم اكنون نيز نظام امامت قائم و بر پا است و فقط تبعيت از آن، راه نجات دنيا و عقبى است.
عقيده به نظام امامت و حكومت شرعى، در تمام شؤون، قدرت سازندگى دارد، و شعبهاى از عقيده توحيد خالص است كه از آن انفكاك ندارد؛ و حديث شريف معروف:
«من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية»(132)
همين استمرار و همين لزوم اطاعت دائم و در تمام اعصار و ازمنه و مناطق را تأييد مىنمايد و چون عقيده به نظام امامت رشتهاى از عقيده به توحيد و حكومت خدا و سلطنت حق است، هركس بميرد و امام زمان خود را نشاخته باشد، به مردن جاهليت مرده است.
و چون اطاعت داشتن از نظامات ديگر، يك نوع شرك فكرى و عملى است، حضرت صادق(ع) در ضمن حديثى مىفرمايد:
«لا دين لمن دان الله بولاية امام جائر ليس من الله(133)»
دينى نيست از براى كسى كه خدا را به ولايت پيشواى ستمكارى كه از جانب خدا نيست، عبادات كند».
و حضرت امام باقر(ع) مىفرمايد:
«قال الله تبارك و تعالى: لاُ عذبن كل رعية فى الاسلام دانت بولاية كل امام جائر ليس من الله، وان كانت الرعية فى اعمالها برة تقية؛ و لا عفون ّعن كل رعية فى الاسلام دانت بولاية كل امام عادل من الله، و ان كانت الرعية فى أنفسها ظالمة مسيئة(134)
«خداوند متعال فرموده است: البته عذاب خواهم كرد هر رعيتى را كه در اسلام متدين گردد به ولايت هر پيشواى ستمكارى كه از جانب خدا نيست، اگر چه رعيت در كارهاى خود نيكوكار و پرهيزكار باشد و البته عفو مىكنم از هر رعيتى كه در اسلام متدين گردد به ولايت امام عادلى كه از جانب خدا باشد، اگر چه آن رعيت در ذات خود ستمگر بدكردار باشد».
از امثال اين احاديث(135) اهميت امامت و رهبرى سياسى، و نقش آن در اجتماع معلوم مىگردد و اينكه اگر ملتى و فردى در اين اصل مسامحه كند به نظامى كه بر اوضاع مسلط است و به شرعى بودن آن، اعتنا نداشته باشد و در اين موضوع خود را مسؤول نشمارد (اگر چه در كارهاى ديگرش مواظب دستورات شرع باشد) مستحق باز خواست و عذاب خواهد شد.
و نيز از اين احاديث استفاده مىشود كه نظام امامت، نظام محدودى نبوده و مستمر و جاودان مىباشد و به عصر حضور منحصر نيست هميشه منعقد است و هيچگاه تعطيل نشده و نخواهد شد.
در عصر ما نيز حكومت شرعى بر اين اساس بر قرار است و هيچ كس در ترك اطاعت آن و قبول نظامات ديگر معذور نيست وعقيده به وجود امام عصر(ع) و حيات آن حضرت معنايش اعتقاد به وجود حكومت شرعى و لزوم اطاعت از اوامر و پيشنهادها و دستورات فقهاى جامع الشرايط است.
باز تكرار مىكنيم كه: منطقه نفوذ اين حكومت مرز ندارد و تا هر كجا مسلمان و شيعه باشد، بايد نفوذ داشته باشد و هر كس ما بين خود و خدا، بايد از اين نظام تبعيت كند، اگر چه اين نظام، به حسب ظاهر استيلاء بر امور و تسلط حكومتهاى ظاهرى را نداشته باشد.
خلاصه، التفات به اين مطلب بسيار لازم است كه ما يك عقدهاى توحيدى داريم كه:
«له الحكم و له الامر، و هو الحاكم، و هو السلطان و هو الولى، و هو المولى، و هو... و هو...»
حكم براى خداست، و فرمان مختص ذات او است و حاكم او است و سلطان و ولى و مولى او است و...».
بنابر اين، هيچكس و هيچ گروه بر كسى نمىتواند حكومت كند، ولايت و سلطنت ندارد، مگر باذن الله و به حكم خدا؛ و همه مردم بايد در تحت حكومت خدا و داخل در سلطان الله، و مطيع احكام الله و ساكن مملكت الله باشند.
پس حكومتهائى كه من جانب الله نيستند، طبق هر رژيم و برنامهاى كه باشند، باطل، و اطاعت و از آنها بالذات حرام است؛ و فقط حكومت خلفاى الهى و كسانى كه از جانب آنها نيابت دارند، شرعى و واجب الاتباع است و اين منصب براى احدى غير از آنها ثابت نيست.
سؤال:
و چگونه ممكن است مثلا سه ميليارد نفر تسليم يك جمعيت اندك معدود شوند و از عادات و اخلاق و برنامهها سنن خود دست بردارند؟
آيا غلبه آن حضرت بطور اعجاز و خرق عادت است يا آنكه با ملاحظه اسباب و علل و عوامل ظاهرى نيز غلبه و پيروزى آن جناب ممكن است؟
جواب:
و شاهد اين حقيقت، همان ظهور رسول اكرم(ص) و پيشرفت سريع دين اسلام و فتوحات محير العقول مسلمين در قرن اول اسلام است، كه يكى از علل ظاهرى آن پيروزيهاى پى در پى و درهم شكسته شدن ارتشهاى انبوه دولت شاهنشاهى ايران و امپرطورى روم، فساد اوضاع اجتماعى و ادارى ايران و روم بود كه مردم اين كشورهاى پهناور را براى قبول يك دعوت صحيح و حكومتى متكى به مبانى عدالت و مساوات آمده كرده بود.
مردمى كه در برابر دستگاههاى ديكتاتورى و استبداد بسيار خشن و غير انسانى سلاطين و امراى خود، از بنده هم خوارتر بودند و از حقوق انسانى محروم شده بودند ،مردمى كه به هركس و هر مقام نظر مىكردند، يك نقطه روشن در او نمىديدند؛ نه فرهنگ داشتند نه اقتصاد، نه عدالت، نه امنيت و نه... و نه...
از آنهمه تعظيم و نيايش و بشر پرستى و استعباد سلاطين، خسته شده بودند وعلاوه بر اينها ناراحت كنندهترين اختلاف طبقاتى نيز در بين آنها حاكم باشد كه مملكت متشكل شده باشد از اكثريت قريب به اتفاق محروم و استضعاف شده و جمعيت معدود بر خوردار و اختيار دار و مطلق العنان و بى جهت عزير...
مسلم است وقتى به گوش مردم چنين مملكتى صداى روحانى و آزادى بخش:
«تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا لله و لانشرك به شيئاً ولا يتخد بعضنا بعضاً أرباب من دون الله»(136)
«ان الله يأمر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى وينهى عن الفحشاء و المنكر و البغى»(137)
«همانا خدا فرمان به عدل و احسان و به عطا بذل به خويشان امر مىكند و از كارهاى زشت و منكر و ظلم نهى مىكند».
«يا اينها الناس انا خلقناكم من ذكر وانثى و جعلنا كم شعوباً و قبائل لتعار فوا ان أكر مكم عند الله أتقاكم»(138)
«اى مردم ما همه شما را نخست از مرد و زنى آفريديم، آنگاه شعبههاى بسيار و فرق مختلف گردانيديم تا يكديگر را بشناسيد، بزرگواترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شما است».
و آيات ديگر را بشنوند، با نهايت استقبال به آن ايمان آورده و راه را براى پيشرفت آن باز مىكنند.
مردمى كه از ظلم و ستم و خودخواهى سلاطين و ستمكاران آن عهد، به جان آمده بودند، به طور قطع يك دعوت خدائى و يك بانگ گوش نواز توحيدى را كه بر اساس عدالت والغاى امتيازات و مساوى بودن آقا و نوكر، شاه و رعيت، سياه و سفيد، در برابر قانون و عدالت است قبول مىكند و از اين جهت آنهائى كه اين دعوت بر خلاف منافعشان بود هر چه خواستند از آن جلوگيرى كنند يا مردم را منابع از گرويدن به آن شوند، نتوانستند، همه جا انقلاب مىشد و در همه جا رژيم ظالم و وضع سابق را محكوم مىكردند و اوضاع تغيير مىكرد.
اوضاع جهان براى قبول دعوت حضرت امام زمان مهدى(ع) كه همان دعوت به اسلام و قرآن است، مطابق اخبار، به مراتب از اوضاع عالم در زمان بعثت پيغمبر(ص) آمدهتر خواهد شد و همان طور كه كلمه اسلام در آغاز ظهور اسلام به سرعت پيشرفت كرد و صداى توحيد بر همه صداها غالب شد، و اسلامى كه در مقدارى از تاريخش منحصر پيغمبر اكرم(ص) و على و خديجه(ع) بود، با فقدان وسايل در جهاد و دفع يورش مشركان، بزودى موفق گرديد، و لشكرهاى منظم مسلحى را كه در دنياى آن روز مجهزترين سلاحها را در دست داشتند درهم شكست و نابود ساخت.
همين طور امام زمان(ع) نيز با اصحاب و ياورانش كه از ابتداكار به تعداد مجاهدين ميدان جهاد بدر مىباشند مىتوانند دنياى منقلب و ناآرام آن روز را آرام و مردم را چنان اميدوار به آينده در خشان و پر از خير و رحمت و بركت نمايند كه در سريعترين فرصت همه به دين اسلام گرويده آمادگى خود را براى قبول يك سازمان الهى اسلامى محكم و پايدار، در تحت سر پرستى امام عصر(ع) نشان دهند.
و ما ذلك على الله بعزيز
سؤال:
آن حضرت در برابر اين سلاحهاى مخوف، چگونه مانند جدش با شمشير قيام خواهد كرد؟ و چگونه با سلاحهاى قديم، مثل شمشير غيره با ارتشهاى دنياى آن روز جهاد مىنمايد؟و آيا مىشود تصور كرد كه كسى بتواند به وسيله شمشير با بمبهاى ئيدروژنى و امثال آن جنگ و نبرد كند؟
جواب:
بنابر اين قيام با شمشير، كنايه از قيام با اسلحه و پيكار و جهاد و تعيين نوع مأموريت آن حضرت است و اينكه آن حضرت مأمور به مصالحه باكفار نيست.
بديهى است با هر اسلحهاى كه لازم باشد، آن حضرت و اصحابش با كفار و ستمگران جهاد مىنمايند و از هر گونه اسلحهاى كه در زمان ظهور آن حضرت متداول باشد، و به استعمال آن حاجت داشته باشند، استفاده مىنمايند.
ثانياً: از كجا كه در زمان ظهور آن حضرت، اين اسلحههاى مهيب در اختيار بشر باقى باشد؛ زيرا ممكن است كه در اثر حوادث و آشوبها و انقلابات شديد و جنگهاى خانمانسوز جهانى، كه پيش از ظهور آن حضرت واقع مىشود دو ثلث بشر نابود شود، اين اسلحههاى جهنمى معدوم گردد و شايد كسى باقى نماند كه بتواند از اين اسلحهها استفاده كند، يا آنها را تهيه نمايد و اين احتمال هم كاملاً بجا و قابل توجه است.
يكى از امورى كه در احاديث از آن خبر داده شده و اوضاع كنونى آن را ممكن الو قوع نشان مىدهد، جنگهاى جهانگيرى است كه در اثر آن، بيشتر نقاط زمين از سكنه خالى مىگردد و شهرها ويران مىشود، و صدها ميليون بشر را رهسپار ديار عدم مىسازد.
تا يك قرن پيش، وقوع چنين جنگهايى بسيار بعيد به نظر مىرسيد، زيرا با آن اسلحههاى سابق و با نبودن وسايل ارتباط جمعى بين شهرها و كشورها، اگر جنگى واقع مىشد، اولاً پيش از آنكه خبرش به كشورهاى همسايه و يا دورتر برسد و دامنه جنگ گسترش يابد، آن جنگ به پايان مىرسيد، و ثانياً درآن زمانها، تعيين غالب از مغلوب، خاتمه يافتن جنگ، تسلط يكى از دو طرف يا از بين رفتن طرفين، متوقف بر كشتارهاى عمومى و استعمال بمب و غيره نبود.
اما در عصر حاضربطورى كه همه پيش بينى مىنمايند با وسائل ارتباطى كه همه عالم را به منزله يك شهر و يك محله نموده؛ و با اسلحه و تجهيزاتى كه در دست زمامداران بى ايمان است و هيچ وسيلهاى براى كنترل خشم و شهوت و جاه پرستى آنها نيست، اگر جنگ شروع شود، علاوه بر آنكه غالب از مغلوب تشخيص داده نمىشود و طرفين از بين مىروند، اكثر ملل و سكنه كره زمين ممكن است در ظرف چند ساعت فانى و نابود شوند.
پس اگر در احاديث شريفه فرمودهاند: ظاهر نمىشود مهدى(ع) مگر آنكه ثلث مردم كشته شوند و ثلث آنها بميرند و ثلث آنان باقى بمانند. و فرمودهاند: اين ظهور واقع نخواهد شد، تا وقتى دو ثلث مردم از بين بروند(139) نبايد تعجب كرد، بلكه بايد آن را نشانه علوم بى پايان حضرت رسول اكرم و ائمه طاهرين(ع) و آگاهى آنها از آينده و اطلاعشان بر مغيبات به اذن و تعليم خدا دانست و از معجزات و كراماتشان به شمار آورد.
«فهم موضع سره و لجأ أمره و عيبة علمه، وموئل حكمه و كهوف كتبه، وجبال دينه»(140)
«ولا يدخل الجنة الا من عرفهم و عرفوه ولا يدخل النار الا من أنكر هم و أنكروه»(141)
جعلنا الله من محبيهم و خدام شيعتهم.
سؤال:
جواب:
اين پرسشها، با پرسش از اينكه امام هم اكنون در چه نقطهاى است؟يا با ما چند متر يا چند هزار كيلومتر فاصله دارد؟يا امروز چه غذائى ميل فرموده است؟يا چند ساعت استراحت كرده و چه مقدار راه پيمائى نموده فرقى ندارد و بى اطلاعى ما از آن به جائى ضرر نمىزند، و عقيدهاى را متزلزل نمىسازد، خدائى كه به حكمت بالغه و قوه قاهره و مصلحت تامه خود، امام را در پرده غيبت قرار داده است، قادر است اين خصوصيات را نيز طبق مصلحت از مردم پنهان سازد.
مع ذلك براى اينكه به اين پرسش، پاسخ مختصرى داده شود، عرض مىكنيم بر حسب آنچه از بعضى از احاديث، و حكايات معتبر استفاده مىشود، امام - روحى له الفدا - در غيبت كبرى در مكان خاصى و در شهر معينى استقرار دائم ندارند كه از آن مكان و آن شهر خارج نگردند و به محل ديگر تشريف نبرند، بلكه براى انجام وظايف تكاليفى به مسافرت و سير و حركت، انتقال از مكانى به مكان ديگر، مىپردازند؛ و در اماكن مختلف بر حسب بعضى از حكايات، زيارت شدهاند. و از جمله شهر هائى كه مسلم به مقدم مباركشان مزين شده است، مدينه طيبه؛ مكه معظمه، نجف اشراف، كوفه، كربلا، كاظمين، سامرا، مشهد، قم(142) و بغداد است؛ و مقامات و مكانهايى كه آن حضرت در آن اماكن تشريف فرماشدهاند، متعدد است؛ مانند مسجد جمكران قم، مسجد كوفه، مسجد سهله، مقام حضرت صاحب الامر در وادى السلام نجف و در حله.
و بعيد نيست كه اقامتگاه اصلى ايشان، يا اماكنى كه بيشتر آمد و شدشان در آنجاها است، مكه معظمه و مدينه طيبه و عتبات مقدسه باشد.
اگر پرسش شود:
پس حضرت امام زمان - عجل الله تعالى فرجه - باكوه رضوى و ذى طوى چه ارتباطى دارند كه در دعاى ندبه است:
«ليت شعرى أين استقرت بك النوى، بل اى أرض تقلك أو ثرى أبرضوى أو غيرها أم ذى طوى»(143).
پاسخ داده مىشود:
راجع به اين موضوع در كتاب فروغ ولايت (در بخش دوم) توضيح دادهايم، در اينجا هم بطور مختصر اشاره مىنمائيم كه: اين دو مكان بر حسب كتب معاجم و تواريخ نيز از اماكن مقدس است و محتمل است كه حضرت بعضى از اوقات شريف خود را در اين دو مكان به عبادت و خلوت گذارنده باشند و اين جمله هيچ دلالتى بر اين كه اين دو مكان، يا يكى از آنها، اقامتگاه دائمى آن حضرت است، ندارد.
چنانكه در كتاب فروغ ولايت شرح دادهام، اين استفهامها استفهام حقيقى نيست، بلكه به انگيزه بيان سوز هجران و اظهار تأسف و تلهف از فراق و حرمان از فيض حضور و تأخير عصر ظهور گفته شده است؛ علاوه بر اينكه بعضى از عبارات دعاى شريف ندبه دلالت دارد بر اين كه ايشان در بين مردم مىباشند و از بين مردم خارج نمىباشند، مثل اين جمله:
«بنفسى أنت من مغيب لم يخل منا بنفسى أنت من نازح لم ينزح (ما نزح) عنا»(144).
اگر كسى سؤال كند:
پس اين كه در بعضى زبانها است و مخصوصاً برخى از علماى اهل سنت آن را بازگو مىكنند و گاهى آن را بهانه حمله و جسارت به شيعه قرار مىدهند كه اينان حضرت صاحب الامر(ع) را در سرداب سامرا مخفى مىدانند، چه مصدرى داد؟
جواب داده مىشود كه:
جز جهل بعضى از اهل سنت و غرض ورزى و خيانت برخى ديگر كه شيعه اهل بيت(ع) را متهم مىسازند و از دروغپردازى وتهمت و افترا كوتاهى نمىكنند، هيچگونه مصدرى ندارد؛ و تمام اخبار و احاديث و حكايات اين موضوع را كه امام(ع) در سرداب سامرا مختفى مىباشند، رد مىنمايند و در كتاب منتخب الاثر و نويد امن و امان، نيز كذب اين افتراء ثابت شده است، و در اخبار و احاديث حتى خبر رشيق، خادم معتضد عباسى اسمى از سرداب نيست(145).
فقط در يك روايتى كه بر حسب آن، خانه آن حضرت بار ديگر مورد حمله سپاهيان دولتى قرار گرفت، از سرداب، صداى قرائت شنيدند اسمى از سرداب برده شده است(146) و طبق اين روايت هم امام(ع) در حالى كه فرمانده نظاميان با سربازانشان در سرداب را گرفته بودند حضرت از سرداب بيرون آمدند و تشريف بردند.
پس از آنكه سربازها همه رسيدند، فرمانده فرمان ورود به سرداب را داد سرباز هائى كه ديده بودند آن حضرت بيرون آمدند، گفتند: مگر آن كس نبود كه بيرون رفت و برتو عبور كرد؟ گفت: او را نديدم، چرا او را رها كرديد؟ گفتند: ما گمان مىكرديم تو او را مىبينى.
حاصل اينكه موضوع مختفى بودن آن حضرت در سرداب، يكى از دروغهاى بزرگى است كه به شيعه بستهاند، ولى قابل انكار نيست كه خانه حضرت امام حسن عسكرى(ع) سالهاى ( در دوران غيبت صغرى) مقر آن حضرت بوده است، و بعضى از خلفا هم اين مطلب را مىدانستند. و الذ در روايت رشيق خادم است كه معتضد، نشانى خانه و خادمى را كه بر در آن ايستاده است به رشيق داد.
چنانكه از بعضى حكايات و تورايخ استفاده مىشود، معتمد خليفه و راضى، بلكه احتمالاً مقتدر نيز، از جريان امور، كم و بيش مطلع بودهاند؛ و امام(ع) و نواب او را مىشناختند، و بعد هم، از خلفاى ديگر كه در عصر غيبت كبرى بودهاند، ناصر خليفه كه از اعاظم و علماى خلفاى بنى عباس است، عارف به آن حضرت بوده است و درى كه هم اكنون بر صفه سرداب است و از آثار باستانى و نفايس اشياى عتيقه است، در عصر او و به امر او، ساخته است.
به اين جهت كه خانه و سرداب موجود، از بيوت مقدس است و بدون شك و شبهه محل عبادت ومقر و منزلگاه سه نفر از ائمه اهل بيت(ع) بوده است، از آغار مورد نظر شيعيان و دوستان و حتى خليفهاى مثل «ناصر» بوده، و عبادت و اطاعت خدا را در آن اماكن شريفه مغتنم مىشمردند و آن را از مصاديق مسلم آيه شريفه ذيل مىدانستند:
«فى بيوت أذن الله أن ترفع و يذكر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو و الاصال»(147)
«در خانههايى خدا رخصت داده كه آنجا (انبياء و اولياء) رفعت يافته و ذكر نام خدا شود و صبح و شام تسبيح و تنزيه ذات پاك او كنند».
و ما هم امروز، بر اساس همين ملاحظات، اين اماكن رفيع را حترام مىكنيم و عبادت در آن اماكن را فوز عظيم مىشماريم و آرزومند زيارت سرداب و نماز و عبادت در آنجا مىباشيم.
اما پاسخ اين پرسش كه: لباس و غذا و خوابگاه ايشان چگونه است؟
آنچه مسلم است اين است كه در امور و كارهاى عادى، حضرت ملتزم به توجيهات و تكاليف شرعى مىباشند و آداب و برنامههاى واجب و مستحب اين كارها را مو به مو رعايت مىنمايند و محرمات و مكروهات را ترك مىفرمايند.
بلكه در مورد مباحات نيز، ترك و فعل ايشان، بر اساس دواعى عالى و مقدس است و براى دواعى نفسانى، كارى از آن حضرت، اگر چه فائده آن جسمانى و اشباع غرائز جسمى باشد، صادر نمىشود، به عبارت ديگر هر يك از اعمال و افعال، براى آن حضرت وسيله است نه هدف.
و اما اينكه امور معاش و تهيه غذا و پوشاك براى امام (ع) در عصر غيبت بطور عادى است يا به نحو اعجاز؟ جوابش اين است كه: بطور عادى بودن اين امور، امكان دارد و مانعى ندارد، چنانكه بر حسب بعضى از حكايات در برخى از موارد نيز به نحو اعجاز جريان يافته است.
در حالى كه خداوند متعال، حضرت مريم مادر حضرت عيسى - على نبينا و آله و عليهالسلام - را مخصوص به عنايت خود قرار دهد و از عالم غيب او را روزى دهد، چنانكه قرآن مجيد صريحاً مىفرمايد:
«كلما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقاً، قال يا مريم أنى لك هذا قالت هو من عند الله ان الله يرزق من يشاء بغير حساب» (148)
«هر وقت زكريا به عبادتگاه مىآمد، روزى شگفت آورى مىيافت، مىگفت: اى مريم، اين روزى از كجا براى تو مىرسد. پاسخ داد: اين از جانب خداست كه همانا خدا به هركه خواهد روزى بى حساب مىدهد».
استبعادى ندارد كه وصى اوصياء و خاتم اولياء و وارث انبياء را از خزانه غيب خود رزق و روزى دهد و تمام وسايل معاش او را به هر نحوى كه مصلحت باشد، فراهم سازد.
چنانكه اكثر مسافرينى كه از قم به تهران و از تهران به قم مىآيند، و اهالى قم نيز اطلاع دارند، اخيراً در محلى كه سابقاً بيابان و خراج از شهر قم بود، در كنار راه قم - تهران، سمت راست كسى كه از قم به تهران مىرود - جناب حاج يدالله رجبيان از اخيار قم، مسجد مجلل و با شكوهى به نام مسجد امام حسن مجتبى(ع) بنا كرده است كه هم اكنون دائر شده و نماز جماعت در آن منعقد مىگردد.
در شب چهار شنبه بيست و دوم ماه مبارك رجب 1398 - مطابق هفتم تيرماه 1357 - حكايت زير را راجع به اين مسجد شخصاً از صاحب حكايت جناب آقاى احمد عسكرى كرمانشاهى كه از اخيار بوده و سالها است در تهران متوطن مىباشد، در منزل جناب آقاى رجبيان با حضور ايشان و برخى ديگر از محتر مين، شنيدم.
آقاى عسكرى نقل كرد: حدود هفده سال پيش، روز پنج شنبهاى بود، مشغول تعقيب نماز صبح بودم در زدند. رفتم بيرون، ديدم سه نفر جوان كه هر سه ميكانيك بودند، با ماشين آمدهاند. گفتند: تقاضا داريم امروز روز پنج شنبه است، با ما همراهى نمائيد تا به مسجد جمكران مشرف شويم، دعا كنيم؛ حاجتى شرعى داريم.
اينجانب جلسهاى داشتم كه جوانها را در آن جمع مىكردم و نماز و قرآن مىآموختم. اين سه جوان از همان جوانها بوند. من از اين پيشنهاد خجالت كشيدم، سرم را پائين انداختم و گفتم: من چكارهام بيايم دعا كنم. بالاخره اصرار كردند؛ من هم ديدم نبايد آنها را رد كنم، موافقت كردم. سوار شدم و بسوى قم حركت كرديم.
در جاده تهران ( نزديك قم) ساختمانهاى فعلى نبود، فقط دست چپ يك كاروانسراى خرابه به نام «قوه خانه على سياه» بود، چند قدم بالاتر، از همين جا كه فعلا «حاج آقارجيبان» مسجد امام حسن مجتبى(ع) بنا كرده است، ماشين خاموش شد.
رفقا كه هر سه ميكانيك بودند، پياده شدند، سه نفرى كاپوت ماشين را بالا زدند و به آن مشغول شدند. من از يكنفر آنها به نام على آقا يك ليوان آب گرفتم براى قضاى حاجت و تطهير، رفتم كه بروم توى زمينها مسجد فعلى، ديدم سيدى بسيار زيبا و سفيد، ابروهايش كشيده دندانهايش سفيد، و خالى بر صورت مباركش بود، با لباس سفيد و عباى نازك و نعلين زرد و عمامه سبز مثل عمامه خراسانيها، ايستاده و با نيزهاى كه به قدر هشت نه متر بلند است زمين را خط كشى مىنمايد. گفتم اول صبح آمده است اينجا، جلو جاده، دوست و دشمن مىآيند رد مىشوند، نيزه دستش گرفته است.
(آقاى عسكرى در حالى كه از اين سخنان خود پشيمان و غذر خواهى مىكرد گفت:)
گفتم: عمو! زمان تانك و توپ و اتم است، نيزه را آوردهاى چه كنى، برو درست را بخوان. رفتم براى قضاى حاجت نشستم.
صدا زد: آقاى عسكرى آنجا ننشين، اينجا را من خط كشيدهام مسجد است.
من متوجه نشدم كه از كجا مرا مىشناسد، مانند بچهاى كه از بزرگتر اطاعت كند، گفتم چشم، پا شدم.
فرمود: برو پشت آن بلندى.
رفتم آنجا، پيش خود گفتم سر سؤال با او را باز كنم، بگويم آقا جان، سيد، فرزند پيغمبر، برو درست را بخوان. سه سؤال پيش خود طرح كردم.
1 - اين مسجد را براى جن مىسازى يا ملائكه كه دو فرسخ از قم آمدهاى بيرون زير آفتاب نقشه مىكشى؛ درس نخوانده معمار شدهاى؟!
2 - هنوز مسجد نشده، چرا در آن قضاء حاجت نكنم؟.
3 - در اين مسجد كه مىسازى جن نماز مىخواند يا ملائكه؟.
اين پرسشها را پيش خود طرح كردم، آمدم جلو سلام كردم. بار اول او ابتداى به سلام كرد، نيزه را به زمين فرو برد و مرا به سينه گرفت. دست هايش سفيد و نرم بود. چون اين فكر را هم كرده بودم كه با او مزاح كنم و (چنانكه در تهران هر وقت سيد شلوغ مىكرد، مىگفتم مگر روز چهارشنبه است) عرض كنم روز چهارشنبه نيست، پنج شنبه است، چرا آمدهاى ميان آفتاب.
بدون اينكه عرض كنم، تبسم كرد.
فرمود: پنج شنبه است، چهار شنبه نيست. و فرمود: سه سؤالى را كه دارى بگو. ببينم!
من متوجه نشدم كه قبل از اينكه سؤال كنم، از مافى الضمير من اطلاع داد. گفتم: سيد فرزند پيغمبر، درس را ول كردهاى، اول صبح آمدهاى كنار جاده، نمىگوئى در اين زمان تانك و توپ، نيزه بدرد نمىخورد، دوست و دشمن مىآيند رد مىشودند، برو درست را بخوان.
خنديد، چشمش را انداخت به زمين، فرمود: دارم نقشه مسجد مىكشم. گفتم: براى جن يا ملائلكه؟فرمود: براى آدميزاد، اينجا آبادى مىشود.
گفتم: بفرمائيد ببينم اينجا كه مىخواستم قضاى حاجت كنم، هنوز مسجد نشده است؟
فرمود: يكى از عزيزان فاطمه زهرا(ع) در اينحا بر زمين افتاده، و شهيد شده است، من مربع مستطيل خط كشيدهام، اينجا مىشود محراب، اينجا كه مىبينى قطرات خون است كه مومنين مىايستند، اينحا كه مىبينى، مستراح مىشود؛ و اينجا دشمنان خدا و رسول به خاك افتادهاند. همينطور كه ايستاده بود برگشت و مراهم برگرداند، فرمود: اينجا مىشود حسينيه، و اشك از چشمانش جارى شد، من هم بى اختيار گريه كردم.
فرمود: پشت اينجا مىشود كتابخانه، تو كتابهايش را مىدهى؟ گفتم: پسر پيغمبر، به سه شرط؛ اول اينكه من زنده باشم. فرمود: ان شاء الله.
شرط دوم اين است كه اينجا مسجد شود.
فرمود: بارك الله.
شرط سوم اين است كه بقدر استطاعت، و لو يك كتاب شده براى اجراى امر تو پسر پيغمبر بياورم، ولى خواهش مىكنم برو درست را بخوان: آقا جان اين هوا را از سرت دور كن.
دو مرتبه خنديد مرا به سينه خود گرفت. گفتم: آخر نفرموديد اينجا راكى مىسازد؟فرمود
يدالله فوق أيديهم.
گفتم: آقا جان، من اينقدر درس خواندهام، يعنى دست خدا بالاى همه دستها ست.
فرمود: آخر كار مىبينى، وقتى ساخته شد به سازندهاش از قول من سلام برسان مرتبه ديگر هم مرا به سينه گرفت و فرمود: خدا خيرت بدهد.
من آمدم رسيدم سر جاده، ديدم ماشين راه افتاده. گفتم: چطور شد؟ گفتند: يك چوب كبريت گذاشتيم زيرا اين سيم، وقتى آمدى دست شد. گفتند: با كى زير آفتاب حرف مىزدى؟گفتم: مگر سيد به اين بزرگى را با نيزه ده مترى كه دستش بود، نديديد؟ من با او حرف مىزدم. گفتند: كدام سيد؟ خودم برگشتم ديدم سيد نيست، زمين مثل كف دست، پستى و بلندى نبود، هيچ كس نبود.
من يك تكانى خوردم. آمدم توى ماشين نشستم؛ ديگر با آنها حرف نزدم. به حرم مشرف شدم، نمىدانم چطورى نماز ظهر و عصر را خواندم، بالاخره آمديم جمكران، ناهار خورديم. نماز خواندم. گيج بودم؛ رفقا با من حرف مىزدند، من نمىتوانستم جوابشان را بدهم.
در مسجد جمكران، يك پير مرد يك طرف من نشسته، و يك جوان طرف ديگر، من هم وسط ناله مىكردم، گريه مىكردم. نماز مسجد جمران را خواندم؛ مىخواستم بعد از نماز به سجده بروم، صلوات را بخوانم، ديدم آقائى سيد كه بوى عطر مىداد، فرمود: اقاى عسكرى سلام عليكم. نشست پهلوى من.
تن صدايش همان تن صداى سيد صبجى بود. به من نصيحتى فرمود. رفتم به سجده، ذكر صلوات را گفتم. دلم پيش آن آقا بود، سرم به سجده، گفتم سر بلند كنم بپرسم شما اهل كجا هستيد، مرا از كجا مىشناسيد. وقتى سر بلند كردم، ديدم آقا نيست.
به پير مرد گفتم: اين آقا كه با من حرف مىزد، كجا رفت، او را نديدى؟گفت: نه. از جوان پرسيدم، او هم گفت: نديدم. يك دفعه مثل اينكه زمين لرزه شد، تكان خوردم، فهميدم كه حضرت مهدى(ص) بوده است. حالم بهم خورد، رفقا مرا بردند، آب به سر و رويم ريختند. گفتند: چه شده؟ خلاصه، نماز را خوانديم، به سرعت بسوى تهران بر گشتيم.
مرحوم حاج شيخ جواد خراسانى را هنگام ورود در تهراى ملاقات كردم و ماجرا را براى ايشان تعريف كردم و خصوصيات را از من پرسيد، گفت: خود حضرت بودهاند؛ حالا صبر كن، اگر آنجا مسجد شد، درست است.
مدتى قبل، روزى يكى از دوستان پدرش فوت كرده بود، به اتفاق رفقاى مسجدى، او را به قم آورديم به همان محل كه رسيديم، ديديم دو پايه خيلى بلند بالا رفته است پرسيدم، گفتند: اين مسجدى است به نام امام حسن مجتبى(ع)، پسرهاى حاج حسين آقا سوهانى مىسازند، و اشتباه گفتند.
وارد قم شديم، جنازه را برديم باغ بهشت، دفن كرديم. من ناراحت بودم. سر از پا نمىشناختم به رفقا گفتم: تا شما مىرويد ناهار بخوريد، من الان مىآيم. تا كسى سوار شدم، رفتم سوهان فروشى پسرهاى حاج حسين آقا پياده شدم به پسر حاج حسين آقا گفتم: اينجا شما مسجد مىسازيد؟ گفت: نه گفتم: اين مسجد را كى مىسازد؟
گفت: حاج يدالله رجبيان. تا گفت «يدالله»، قلبم به تپش افتاد. گفت: آقا چه شد؟ صندلى گذاشت، نشستم. خيس عرق شدم، با خود گفتم «يدالله فوق أيديهم»، فهميدم حاج يدالله است. ايشان را هم تا آن موقع نديده و نمىشناختم. برگشتم به تهران به مرحوم حاج شيخ جواد گفتم.
فرمود: برو سراغش، درست است.
من بعد از آنكه چهار صد جلد كتاب خريدارى كردم، رفتم قم، آدرس محل كار تلفن (پشمبافى) حاج يدالله را پيدا كردم رفتم كارخانه، از نگهبان پرسيدم، گفت: حاجى رفت منزل. گفتم: استدعا مىكنم تلفن كنيد، بگوئيد يك نفر از تهران آمده با شما كار دارد. تلفن كرد، حاجى گوشى را برداشت، من سلام عرض كردم، گفتم: از تهران آمدهام، چهار صد جلد كتاب وقف اين مسجد كردهام، كجا بياورم؟
فرمود: شما از كجا اينكار را كرديد و چه آشنائى با ما داريد؟گفتم: حاج آقا، چهار صد جلد كتاب وقف كردهام.
گفت: بايد بگوئيد مال چيست؟.
گفتم: پشت تلفن نمىشود، گفت: شب جمعه آينده منتظر هستم كتابها را بياوريد منزل چهار را شاه، كوچه سرگرد شكر اللهى، دست چپ، در سوم. (لازم به تذكر است كه اين آدرس مال زمان سابق بوده كه هم اكنون تغيير نام يافته است).
رفتم تهران، كتابها را بسته بندى كردم. روز پنج شنبه با ماشين يكى از دوستان آوردم قم، منزل حاج آقا، ايشان گفت: من اينطور قبول نمىكنم، جريان رابگو. بالاخره جريان را گفتم و كتابها را تقديم كردم. رفتم در مسجد هم دو ركعت نماز حضرت خواندم و گريه كردك.
مسجد و حسينيه را طبق نقشهاى كه حضرت كشيده بودند، حاج يدالله به من نشان داد و گفت: خدا خيرت بدهد، تو به عهدت وفا كردى.
اين بود حكايت مسجد امام حسن مجتبى(ع) كه تقريباً بطور اختصار و خلاصهگيرى نقل شد. علاوه بر اين، حكايت جالبى نيز آقاى رجبيان نقل كردند كه آن را نيز مختصراً نقل مىنمائيم:
آقاى رجبيان گفتند: شبهاى جمعه، حسب المعمول، حساب و مزد كارگرهاى مسجد را مرتب كرده و وجوهى كه بايد پرداخت شود، پرداخت مىشد. شب جمعهاى، «استاد اكبر»، بناى مسجد، براى حساب و گرفتن مزد كارگرها آمده بود، گفت: امروز يك نقر آقا (سيد) تشريف آوردند در ساختمان مسجد و اين پنجاه تومان را براى مسجد دادند، من عرض كردم: بانى مسجد از كسى پول نمىگيرد، با تندى به من فرمود: «مىگويم بگير، اين را مىگيرد»، من پنجاه تومان را گرفتم روى آن نوشته بود: براى مسجد امام حسن مجتبى(ع).
دو سه روز بعد، صبح زود زنى مراجعه كرد و وضع تنگدستى و حاجت خودش و دو طفل يتيمش را شرح داد، من دست كردم در جيب هايم، پول موجود نداشتم، غفلت كردم كه از اهل منزل بگيرم، پنجاه تومان مسجد را به او دادم و گفتم بعد خودم خرج مىكنم و به آن زن آدرس دادم كه بيايد تا به او كمك كنم.
زن پول را گرفت و رفت و ديگر هم با اينكه به او آدرس داده بودم، مراجعه نكرد، ولى من متوجه شدم كه نبايد پول را داده باشم و پشيمان شدم.
تا جمعه ديگر استاد اكبر براى حساب آمد، گفت: اين هفته من از شما تفاضائى دارم، اگر قول مىدهيد كه قبول كنيد، بگويم. گفتم: بگوئيد. گفت: در صورتى كه قول بدهيد قبول كنيد، مىگويم. گفتم: آقاى استاد اكبر اگر بتوانم از عهدهاش برايم، گفت: مىتوانى. گفتم: بگو. گفت: تا قول ندهى نمىگويم. از من اصرار كه بگو، از او اصرار كه قول بده تا من بگويم.
آخر گفتم: بگو قول مىدهم. وقتى قول گرفت، گفت: آن پنجاه تومان كه آقا دادند براى مسجد، بده به خودم. گفتم: آقاى استاد اكبر، داغ مرا تازه كردى. (چون بعداً از دادن پنجاه تومان به آن زن پشيمان شده بودم و تا دو سال بعد هم، هر اسكناس پنجاه تومانى به دستم مىرسيد، نگاه مىكردم شايد آن اسكناس باشد).
گفتم: آن شب مختصر گفتى، حال خوب تعريف كن بدانم. گفت: بلى، حدود سه و نيم بعد از ظهر هوا خيلى گرم بود. در آن بجران گرما مشغول كار بودم، دو سه نفر كارگر هم داشتم، ناگاه ديدم يك آقائى از يكى از درهاى مسجد وارد شد، با قيافهاى نوارانى، جذاب، با صلابت، كه آثار بزرگى و بزرگوارى از او نمايان است، وارد شدند دست و دل من ديگر دنبال كار نمىرفت، مىخواستم آقا را تماشا كنم.
آقا آمدند اطراف شبستان قدم زدند تشريف آوردند جلو تختهاى كه من بالايش كار مىكردم، دست كردند زير عبا پولى در آوردند. فرمود: استاد اين را بگير، بده به بانى مسجد.
من عرض كردم: آقا بانى مسجد پول از كسى نمىگيرد، شايد اين پول را از شما بگيرم و او نگيرد و ناراحت شود. آقا تقريباً تغيير كردند، فرمودند: «به تو مىگويم بگير. اين را مىگيرد». من فوراً با دستهاى گچ آلود، پول را از آقا گرفتم، آقا تشريف بردند بيرون.
پيش خود گفتم: اين آقا در اين هواى گرم كجا بود؟ يكى از كارگرها را به نام مشهدى على، صدا زدم، گفتم: برو دنبال اين آقا به بين كجا مىروند؟ با چه كسى و با چه وسيله آمده بودند؟ مشهدى على رفت. چهار دقيقه شد، پنج دقيقه شد، ده دقيقه شد، مشهدى على نيامد، خيلى حواسم پرت شده بود، مشهدى على را صدا زدم پشت ديوار ستون مسجد بود، گفتم: چرا نمىآئى؟
گفت: ايستادهام آقا را تماشا مىكنم، گفتم: بيا، وقتى آمد، گفت: آقا سرشان را زير اندختند و رفتند، گفتم: با چه وسيلهاى؟ماشين بود؟گفت: نه، آقا هيچ و سيلهاى نداشتند، سر به زير انداختند و تشريف بردند. گفتم: تو چرا ايستاده بودى؟ گفت: ايتساده بودم آقا را تماشا مىكردم.
آقاى رجبيان گفت: اين جريان پنجاه تومان بود، ولى باور كنيد كه اين پنجاه تومان يك اثرى روى كار مسجد گذارد خود من اميد اينكه اين مسجد به اين گونه بنا شود و خودم به تنهائى آن را به اينجا برسانم، نداشتم. از موقعى كه اين پنجاه تومان به دستم رسيد، روى كار مسجد و روى كار خود من اثر گذاشت.
(پايان حكايت)
نگارنده گويد: اگر چه متن اين حكايتها، بر معرفى آن حضرت، غير از اطمينان صاحب حكايت به اينكه سيد معظمى كه نقشه مسجد را مىكشيد و در مسجد جمكران با او سخن فرمود، شخص آن حضرت بوده است، دلالت ظاهر ديگر ندارد، اما چنانكه «محدث نورى» در باب نهم كتاب شريف «نجم ثاقب» شرح داده است، وقوع اين گونه مكاشفات و ديدارها، براى شيعيانآن حضرت، حداقل از شواهد صحت مذهب و عنايات بواسطه يا بلا واسطه آن حضرت به شيعه است. و بالخصوص كه مؤيد به حكايات ديگرى است كه متن آنها دلالت بر معرفى آن حضرت دارد. بعضى از آن حكايتها در همين عصر خود ما واقع شده است و به يارى خداوند متعال در كتاب جديدى كه مخصوص تشرفهاى معاصرين است، در اختيار شيعيان و ارادتمندان آن غوث زمان و قطب جهان - أرواحنا فداه - قرار خواهد گرفت، ان شاء الله تعالى، و ما توفيقى الا بالله.
سوال:
و اين عمر طولانى را در چه شغل و عملى مىگذرانند؟و در برابر جوامع و افراد و شيعيان، چه برنامهاى را اجرا مىنمايند؟
جواب:
به نظر اينجانب، يكى از امورى كه نشانه تصرف آن حضرت در قلوب و توجه نفس قدسى و اثر عنايت ايشان است، همين بقاء سازمان رهبرى و تشكيلات علمى و تبليغى شيعه فعاليت حوزههاى علوم دينى و تأليف كتابها، مجالس تبليغ، استمرار رشته اجتهاد و استنباط احكام و تأييداتى است كه على الدوام علماء و فقهاء از آن بر خوردارند كه در واقع اگر چه رسماً حكومت از فقهاء كه از جانب امام(ع) حكام شرعى مىباشند غصب شده است، مع ذلك حكومت آنها بر قلوب باقى است و موارد اطاعت اختيارى جامعه شيعه از علماء، به مراتب بيشتر از مواد اطاعت اجبارى آنها از رژيمى است كه در هر منطقه و ناحيه برقرار است و از راه ناچارى از آن اطاعت مىنمايند.
اگر با دقت ملاحظه شود، رژيم رهبرى امام(ع) به واسطه علما در سرتاسر زمين، در هر نقطهاى كه يك نفر شيعه باشد، مورد قبول و احترام است، و حاكم همه، شخص حاكم الهى، يعنى حضرت صاحب الزمان(ع) مىباشد.
مسأله اين است كه تأسيسات رهبرى شيعه كه با يك تعبير بسيار كوتاه و غير جامع و نارسا، در زمان ما آن را روحانيت و جامعه روحانيت مىگويند - با تمام موانعى كه از آغاز عصر غيبت كبرى تا حال براى بقاء و عرض وجود - و اجراى برنامهها و مداخله در كارها و امر به معروف و نهى از منكر، مبارزات ايجائى و سلبى، تربيت علماء و هدايت جوامع شيعه، داشته است، در هر عصر و زمان به عنوان قوىترين بنياد، و ظائف بزرگى را انجام داده و حافظ شيعه از انقراض بوده و هست.
هيچ جمعيت و هيأتى، مثل جامعه روحانيت، هدف تيرهاى خطرناك بيگانگان داخلى و خارجى نبوده و نيست. فرق مختلف و اقليت هائى كه بيگانگان آنها را به وجود آورده؛ يا فعلاً به مزدورى و خيانت گرفتهاند، با روحانيت، سخت دشمن هستند و از زدن هيچ ضربت كشندهاى به اين جامعه خود دارى نمىكنند و حتى با تهمت و بهتان و افترا مىكوشند تا اذهان عوام و جوانان را نسبت به آنان مشوب، و ايمان مردم را به آنها ضعيف سازند.
تبشير و استعمار و الحاد و كمونيسم و مكتبهاى مختلف، همه با اين طبقه به شدت وارد پيكار شدهاند، و تمام امكانات مادى و قوائى را كه دارند در اين پيكار وارد كردهاند، و پولهاى گزاف و مبالغ سرسام آورى كه در راه از پاى در آوردن روحانيت، و تزلزل آن صرف مىشود بيش از حد تصور است.
فقط گاهى آمارهائى كه از دستشان در مىرود و منتشر مىشود، به ما نشان مىدهد كه بيگانگان خصوصاً حكومتهاى آنها، تا چه حد از اسلام و نفوذ علماى اسلام در قلوب مردم نگران هستند و آن را ضد منافع خود و مانع در استيلاى آنان بر مسلمانان و معادن و ذخائر آنها مىدانند.
از يكسو زورمندان و طبقه حاكمه كه همواره مىخواستهاند به شكل يك واحد ممتاز، انسانها را استعباد نمايند و حكومت فردى داشته باشند و از ديگران حق اظهار رأى و حقوق انسانى ديگر را سلب نمايند و مردم را به تعظيم و تكريم خود و اظهار كوچكى و تملقهائى كه ننگ انسانيت است وادار نمايند اين طبقه را براى اين مقاصد كثيف، خطر مىدانستند و براى محو آنها و بى ثمر ساختن تبليغات و اعتراضات آنها، فعالانه كوشش مىكردند و حتى اگر مىتوانستند اشتباه كارى كنند، افرادى را مىساختند و تحت عناوين و القابى در برابر جامعه روحانيت به اسم عالم و روحانى معرفى مىكردند!
اين اقويا و حكومتها، از ظهور مفاهيم اسلامى و روشن شدن حقايق قرآن سخت بيمناكند، زيرا آنجا كه قرآن است و آنجا كه اسلام است و آنجا كه نداى برابرى و مساوات
«انّ أكرمكم عند الله أتقاكم»(150)
«همانا گرامىترين شما در نزد خدا پرهيز كارترين شما است».
بلند است، و آنجا كه بانگ:
«ولقد بعثنا فى كل امة رسولاً أن اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت»(151)
«و همانا مادر ميان هر امتى پيغمبرى فرستاديم تا به خلق ابلاغ كند كه خداى يكتا را بپرستيد و از بتان دورى كنيد».
شب و روز به گوشها مىرسد، براى حكومت فردى و اين تشريفات و تكريمها و فردپرستىها و اين امتيازات و اين همه فاصلهها و جدائيها جائى و حسابى نيست.
و اين روحانيت است كه رساندن و ابلاغ اين نداها، و پياده كردن اين برنامه را به عهده گرفته است.
از سوى ديگر مىبينيم روحانيت شيعه چون به اصطلاح امروز دولتى نيست يعنى نمىتواند در نظامات غير اسلامى (كه متأسفانه در همه نقاط دنيا مسلط هستند) خود را ادغام كند كه از آنها حقوق و بودجه بگيرد، و مجرى برنامهاى خاص و معين شده باشد.
اگر چه در نظام اسلامى همه چيز تحت نظر حكومت و نظام اسلام است و رهبر اسلام بر همه امور نظارت دارد، و بايد حسن جريان تمام رشتهها را كنترل كند و اداره نمايد كه از جمله رشته تبليغات و ارشادات و علوم اسلامى و گسترش دادن آن در بين تمام مردم است بطورى كه همه و همه، در مسائل اسلامى وارد گردند، و محققان عاليقدر بتوانند به تحقيق و بررسى مشغول باشند.
حاصل اينكه امام(ع) در عصر غيبت بر امور نظارت دارند، بطور مطلق از كارها كنارهگيرى ندارند.
اگر گفته شود، حال كه چنين است، اگر چه ظهور كلى حضرت صاحب الامر - أرواحنافداه - متوفق بر حصول شرايط و مقدمات اذن خداوند متعال است؛ ولى اگر اينگونه مداخلات و توجيهات و مقابلات و تشرف دادن اشخاص به سعادت لقاء و شرفيابى به حضور آن حضرت بيشتر باشد، كه يك ظهور جزئى هميشه در بين باشد، اصلاحات مهمى انجام خواهد شد و بسيارى از مصالح تأمين و مفاسد زيادى دفع مىگردد.
مثلا اگر آن حضرت با علماء و زعماء، به نحوى كه او را هنگام ملاقات نشناسند و بعد بشناسند، ديدارى كند و آنها را راهنمائى بنمايد، جريان امور مستقيم مىشود؛ پس چرا چنين برنامهاى نيست البته خود آن حضرت داناتر به وظايف خود هستند و آنچه را وظيفه دارند و به مقدارى كه مصلحت باشد، اين كارها را انجام مىدهند و يقيناً بهر نحو عمل فرمايند همان عين و ظيفه مصلحت است.
پاسخ اين است كه: سخن تمام همين است كه گفته شود وظايف و تكاليف حضرت بيشتر از آنچه انجام مىدهند نيست؛ و آن حضرت، عالم به مصالح و موارد هستند، و در حدودى مصلحت باشد و به نظام غيبت و تربيت امت و آمده ساختن آنها براى ظهور كلى، خلل وارد نشود، اقدام مىفرمايند.
و اگر بنا باشد كه امور تحت نظر مستقيم ايشان قرار بگيرد و استناد علماء و خواص، و بلكه عوام، در اعمال و اقدامات به راهنمائيهاى شخصى و خاص ايشان باشد، يك باب ديگر باز مىشود، و نظام دين و نظامى كه در عصر غيبت كبرى در نظر گرفته شده است، اختلال مىيابد، و براى هر لقاء و ديدار و استنادى، خرق عادق و ظهور معجزه لازم مىگردد، و ارتباط با امام(ع) در غيبت كبرى از غيبت صغرى هم بيشتر مىشود!
بنابر اين برنامه و نظام غيبت كبرى، همين نظامى است كه اجرا مىشود و از پيش معين شده است، و بيش از اين سخن را در اين بحث طولانى نمىكنيم و به اين بيانات بلاغت نظام حضرت اميرالمؤمنين(ع) كلام را تمام مىكنيم:
«در پيدايش تباهىهايى كه واقع خواهد شد و انتظار آن مىرود، شتاب نكنيد و آن را دير مپنداريد كه چه بسيار شتاب كنندهاى در امرى كه چون آن را دريابد، آرزو مىكند كهاى كاش به آن نرسيده بود. و امروز، چه بسيار به علائم و آثار فردانزديك است.
اى گروه مردم، اين زمان، موقع آمدن هر موعود، و گاه نزديك شدن ديدار فتنه هائى است كه از آن آگاه نيستيد. آگاه باشيد كه هر كس از ما اهل بيت (حضرت صاحب الزمان(ع)) كه آن فتنهها را درك كند، در تاريكى آن حوادث، باچراغى نور دهنده ( هدايت الهى) حركت مىكند و بر روش نيكان رفتار مىنمايد، تا آنكه در آن گرفتاريها، ريسمان گمراهيها را بگشايد و اسير جهل و نادانى را آزاد كند و جمعيت اهل باطل را پراكنده سازد، و تفرقه اهل حق را پيوسته گرداند، در حالى كه در پرده و پنهانى از مردم است، و حتى جوينده او نيز او را نمىيابد، هر چند كه در پى او نظر افكند». (152)
پس از آن گروهى (جهت برابرى با اهل باطل و حمايت از دين و امر به معروف و نهى از منكر و استقامت در را حق) تيز و نافذ و مؤثر شوند، مانند شمشيرى كه آن را شمشير ساز، تيز گرداند، بطورى كه ديدههاى آنان به نور قرآن جلا داده شود و تفسير قرآن در گوش ايشان القا گردد، و شبانگاه، جام حكمت بدانان نوشانند، بعد از اينكه در بامداد هم آشاميده باشند.
سؤال:
جواب:
بعضى از رواياتى هم كه در دسترس است با چشم پوشى از وضع سند و متون آنها، يا از جهت اختلاف نسخه يا غرابت متن، ضعف دارند. مانند روايت شيخ الطائفه ( شيخ طوسى قدسسره) در كتاب ( غيبت) از (مفضل بن عمر» از حضرت صادق روايت كرده كه اگر چه اين جمله آن:
«لا يطلع على موضعه أحد من ولده و لا غيره»(153)
«بر مكان ايشان هيچ كس، حتى فرزندى از فرزندانش اطلاع ندارد».
كه با قطع نظر از مناقشه بعضى در آن، بر وجود فرزند براى آن حضرت دلالت دارد. اما «غيبت نعمانى» اين جمله را چنين روايت كرده است:
«لا يطلع على موضعه أحد من ولى و لا غيره»(154)
«از مكان ايشان هيچ كس حتى دوستدارانشان نيز خبر ندارند».
با وجود اين اختلاف، استناد به نقل «غيبت شيخ» اطمينان بخش نيست؛ بلكه نقل «غيبت نعمانى» از برخى جهات، مانند علو سند و لفظ حديث، معتبرتر به نظر مىرسد.
بعضى از روايات، مثل خبر «كمال الدين انبارى» و خبر «زين الدين مازندرانى» از جهت غرابت وضعف ظاهرى كه در متن آنها است، قابل استناد نمىباشند.
و بعضى ديگر، همچون فقرات برخى از «ادعيه و زيارت» نيز صراحت ندارند؛ و قابل حمل بر عصر ظهور مىباشند. علاوه بر اين، با فرض قبول دلالت، متعرض خصوصيات و تفصيلات نبوده و فقط بطور اجمال، اصل متزوج بودن و فرزند داشتن آن حضرت را بيان مىكنند.
خلاصه سخن آنكه:
اگر چه همسر و فرزند داشتن آن حضرت محتمل است، اما در بررسى اخبار و احاديث به حديث معتبرى كه موچب اطمينان باشد، و خصوصاً متضمن تفاصيل اين موضوع باشد، نرسيديم، و دنبال كردن و تعقيب اين موضوع هم لزومى ندارد.
چنانكه وضع جناب «خضر» كه به اتفاق شيعه و سنى در حيات است، و بنابر تفاسير، همان بندهاى است كه در سوره كهف، سرگذشت حضرت «موسى» با سرگذشت ايشان آمده است، از اين جهات نيز بر ما نامعلوم است.
و همچنين وضع حضرت «عيسى» با اينكه زنده است، در اين امور عادى، از جهات متعدد نا معلوم است. بلكه وضع «دجال» بنابر قول آنانكه فعلاً او را زنده مىدانند، و «ابن صائد» و «ابن صياد» كه مسلم در «صحيح» و ترمذى و ابوداوود و ابن ماجه هر يك در «سنن» خود روايت نمودهاند(155) از اين جهات همه مجهول است؛ و با وجود اين، اهل سنت به وجود آنها و حيات فعلى آنها معترفند.
سوال:
جواب:
«انا خلقنا الانسان من نظفة أمشاج نبتليه فجعلناه سميعاً بصيراً»(156)
«ما او را از آب نطفه مختلط خلق كرديم و داراى قواى چشم و گوش گردانيديم».
آن را بيان مىدارد، سازگار نيست؛ و موجب و قوف و بازماندن بشر از سير ترقى و كمال است؛ و مانند آن است كه همه چيز، وابسته به معجزه گردد، و جريان طبيعى و عادى كه سنت خدا بر آن قرار دارد، متروك شود.
ما مىدانيم كه شرايط و مقدمات ظهور، دفعتاً و بطور ناگهان حاصل نمىشود(157)، بلكه از قرنها پيش و به تدريج فراهم مىگردد و دنيا بسوى آن پيش مىرود و از آن استقبال مىنمايد. بلكه ظهور، نتيجه حركت و سير جامعه انسانى و تحولات فكرى مختلف و ديدن مكتبها و كلاسهاى متعدد بسيارى است.
چناننكه مىدانيم، از مقدمات و شرايط ظهور آن حضرت، اين است كه بايد سطح انديشه و طرز تفكر مردم، آمادگى براى ظهور و قبول حكومت واحد و جهانى اسلام را داشته باشد و اين ويژگى در اثر سير عادى جامعه در جهات علم و فكرى و سياسى و اجتماعى حاصل مىگردد و اين نحو غيبت و ظهور ( غيبت در هين ظهورهاى پراكنده) مانع از حصول اين اهداف و موجب غير عادى شدن وضع رشد و ترقى افراد و جوامع خواهد شد. به علاوه، اين ظهور و اختفا، اگر ملازم با شناختن سخص امام(ع) باشد، لازمه آن اين است كه هر وقت در بين حوادث، به حسب وضع عادى، اهل باطل بحسب ظاهر غلب شده و آن حضرت در خطر افتادند، او كه برنامهاش يك سلوك عادى و رهبرى متعارف رهبران الهى است، براى حفظ جانش (كه وديعه خدا برى ظهور كلى است) مختفى گردد و مردم را تنها بگذارد. بديهى است كه اين برنامه، عكس العمل مساعدى نخواهد داشت، و اگر با شناختن ايشان ملازم نباشد و بطور ناشناس باشد، اين ظهور و غيبت نيست، بلكه استمرار غيبت است؛ زيرا كه با مداخله داشتن در امور بحسب امكان و مصالح، (كه البته هست، هر چند ما نحوه دخالت ايشان را ندانيم) از كجا كه آن حضرت مثلا در جنگهاى طليبى شركت نك
رده باشند منتهى تحت فرمان كسى نبودهاند؟ و يا اينكه اصحاب و خواص ايشان به فرمان ايشان شركت نجستهاند.
ما در حوادث بسيار، تأثير غيبى مىبينيم، كه اگر عنايت غيبى نبود، وضع آن حوادث طور ديگر گشته بود و فاتحه اسلام خوانده شده بود يا صدمات جبران ناپذيرى وارد مىشد. اين حوداث بسيار است، حتى در عصر خود ما نيز مىتوانيم مواردى را نشان بدهيم.
يك پزشك، داستانى از يك نفر از مجروحين، در يكى از جنگهاى نواحى خراسان ( كه او را از اوتاد و وابستگان به حضرت شناخته و عجايب مهمى از او ديده بود) نقل مىكرد؛ كه متأسفانه، هم از جهت اينكه حكايت طولانى بود و هم از جهت مرور زمان و اينكه در وقتى كه اين حكايت را براى مرحوم آيت الله والد - طاب ثراه - نقل مىنمود، من طفل بودم و كاملاً آن را در ذهن نسپردم، نمىتوانم به نحو صحيح و خالى از تحريف نقل كنم؛ ولى اين حكايت اين موضوع را كاملا روشن مىساخت كه افرادى هستند كه در بعضى از امور و كارها و حوادث وارد مىشوند.
حال اسم آنها هر چه باشد، رجال الغيب يا ابدال يا اوتاد يا اصحاب خاص امام(ع) بالاخره معلوم است كه تحت نظر و فرمان ولى امر - عجل الله تعالى فرجه - انجام وظيفه مىنمايند.
حاصل اين است كه: آنچنان نيست كه امام(ع) در عصر غيبت بطور كلى از امور رعيت خود و جريان اوضاع بر كنار و بى تفاوت باشند؛ و شايد فرمايش رسول اكرم(ص) در حديث جابر، اشاره به همين نكته باشد، آنجا كه عرضه داشت:
«و هل يقع لشيعته الانتفاع به فى غيبته؟ قال: أى و الذى بعثنى بالنّبوة انهم ليستضيئون بنوره، و ينتفعون بولايته فى غيبته كانتفاع الناس با لشمس ان سترها سحاب»(158)
«جابر پرسيد آيا شيعه او در عصر غيبتش از او نفع مىبرند؟ حضرت فرمود: آرى، سوگند به آن كس كه مرا به پيغمبرى بر انگيخت در دوران غيبت او، به نور او روشنى مىگيرند و به ولايت او بهرهمند مىشوند، مانند سودبرى مردم از افتاب پشت ابر».
يكى از اقسام استضائه و انتفاع از وجود امام(ع) همين مداخلات و تصرفات است كه دليل بر اين است كه امام(ع) امر شيعيان را مهمل نگذارده و رها نفرموده است چنانكه از آن حضرت در «احتجاج طبرسى» روايت شده است، فرمودند:
«انا غير مهملين لمراعاتكم، و لا ناسين لذكر كم، ولو لا ذلك، لنزل بكم اللاواء، و اصطلمكم الاعداء»(159)
«ما در مراعات شما كوتاهى نمىكنيم و شما را فراموش نمىنمائيم، و اگر اين نبود، شر وبدى بر شما نازل مىگشت و دشمنان بر شما مستولى مىگرديدند».
در اينجا مناسب است به اين مساله هم توجه شود كه اين درك شيعه، و ايمان به اينكه حضرت در پشت پرده، پشتيبان آنهاست و آنها را در مقاصد و اهداف اسلامى به انحاء مختلف و مناسب يارى مىدهد، نهضتها و حركات اسلامى و جنبشها را مايه مىدهد، و انسانها را اميدوار مىسازد و به جهاد و كوشش بيشتر براى بر قرارى نظام اسلام تشويق مىنمايد.
آخرين نكته:
آخرين نكتهاى كه در اينحا تذكر آن لازم است اين است كه: اين طرحها و پرسشها در برابر يك امر واقع شده (غيبت امام(ع)، از جانب افرادى كه در تعيين برنامه آن حضرت صلاحيت دخالت ندارند، اگر از جنبه فكرى تاحدى مفيد شمرده شود، از جنبه عملى اثرى ندارد و واقعيت را عوض نمىسازد.
غيبت به اين نحو كه واقع شده، واقع شده است؛ مثل اينكه انسان يا مخلوقات ديگر، همه و همه، به همين نحو كه آفريده شدهاند، آفريده شدهاند، و گفتن اينكه: «چرا اين چنين شده و چرا آنچنان نشده است؟» در كار ديگرى و در دائره اختيار و سلطنت و مالكيت و آزادى ديگرى، خصوصاً خداى عالم قادر مختار حكيم، دخالت بيهوده است؛ و به فرمايش حكيم طوسى:
هر چيز كه هست آن چنان مىبايد
و آن چيز كه آنچنان نمىبايد نيست
بنابر اين، از جنبه عملى بايد به برنامه اين امر واقع شده، توجه داشت و تكاليف و وظايفى را كه داريم انجام دهيم. آنچه واقع نشده است، نه با حيات و نه با معاش ما، و نه با دنيا و نه با آخرت ما، ارتباط ندارد.
سوال:
«وقعت الغيبة التامة فلا ظهور الا بعد اذن الله تعالى ذكره... وسياتى لشيعتى من يدعى المشاهدة قبل خروج السفيانى و الصيحة و هو كذاب مفتر...»(160)
«غيبت كامل آغاز شده و هر كس پيش از «خروج سفيانى» و «صيحه آسمانى» ادعاى مشاهده نمايد، كذاب و مفترى است».
بنابر اين چون آن حكايات به هيچ وجه قابل خدشه نيست، اين توقيع را چگونه بايد تفسير كرد؟
جواب:
و نيز اعلام صريح بطلان ادعاى افرادى است كه در غيبت كبرى، ادعاى نيابت و سفارت خاصه و وساطت بين امام(ع) و مردم مىنمايند.
بنابر اين، چنانكه بعضى بزرگان هم فرمودهاند. ممكن است مراد از اينكه «مدعى مشاهده» كذّاب و مفترى خوانده شده است، كسانى باشند كه ادعاى نيابت كنند و بخواهند با دعوى مشاهده و شرفيابى، خود را واسطه بين امام و مردم معرفى نمايند؛ و همين حكايات و وقوع تشرف اشخاص به خدمت آن حضرت هم، قرينه و دليل است بر اينكه در اين توقيع، نفى مطلق مشاهده و شرفيابى مراد نيست، بلكه مقصود نفى ادعائى است كه دليل بر تعيين شخص خاصى به نيابت باشد.
و ممكن است مراد از توقيع مذكور نفى ادعاى اختيارى بودن مشاهده و ارتباط باشد؛ يعنى اگر كسى مشاهده و ارتباط را به اختيار خود ادعا كند، به اين صورت كه هر وقت بخواهد خدمت امام(ع) شرفياب مىشود، يا ارتباط پيدا مىكند، كذاب و مفترى است و اين ادعاء از احدى در غيبت كبرى پذيرفته نيست، يا اينكه چنين كسى كه اين سمت را به راستى داشته باشد، پيدا نخواهد شد؛ و اگر هم كسى آن را دارا باشد، از ديگران مكتوم مىدارد، و به كسى اظهار و افشا نمىنمايد.
علاوه بر اين، پيرامون اين توقيع، توضيحات ديگرى نيز علماى اعلام دادهاند و در كتابهائى مثل «جنة المأوى» مرحوم محدث نورى نقل شده است.
اجمالاً با اين توقيع، در آن همه حكايات و وقايع مشهور و متواتر نمىتوان خدشه نمود، و بر حسب سند نيز، ترجيح با اين حكايات است.
اگر خواننده عزير، خود به كتابهائى مثل نجم الثافب رجوع نمايد، مىبيند كه در اين حكايات، وقايعى است كه هرگز شخص عاقل در صحت آنها نمىتواند شك كند.
بنابر اين، هم شرفيابى اشخاص به حضور آن حضرت ثابت است و هم كذب و بطلان ادعاى كسانى كه در غيبت كبرى ادعاى سفارت و نيابت خاصه و وساطت بين آن حضرت و مردم را مىنمايند، معلوم است.
سؤال:
جواب:
از جمله در تفسير آيه كريمه:
«واذا قرأت القرآن جعلنا بينك و بين الذين لا يومنون بالاخرة حجاباً مستوراً»(161).
علاوه بر آنكه ظاهر آيه دلالت دارد بر اينكه خداى متعال، رسول اعظم(ع) را در هنگامى كه قرائت قرآن مىنمود، از كفار كه قصد ايذاى آن حضرت را داشتند، پنهان و مستور مىداشت، در برخى از تفاسير است كه خداوند متعال، پيغمبر(ص) را در هنگام قرائت قرآن، از ابوسفيان، نضر بن حارث، ابو جهل، و حمالة الحطب، مستور مىفرمود. آنان مىآمدند و از نزد آن حضرت مىگذشتند و ايشان را نمىديدند(162).
ابن هشام در «سيره» حكايتى از مستور ماندن و جود مقدس پيغمبر(ص) از نظر ام جميل (حمالة الحطب) روايت كرده كه در پايان آن، اين جمله را از پيغمبر(ص) نقل نموده است:
«لقد أخذ الله ببصرها عنى»(163)
«خداوند ديد او را از من گرفت و مرا از او پنهان نمود».
در وقت هجرت از مكه معظمه به مدينه طيبه نيز، بر حسب تواريخ معتبر، مشركين كه بر در خانه پيغمبر(ص) براى كشتن او اجتماع كرده بودند، آن حضرت را نديدند. بدين ترتيب كه پيغمبر(ص) بعد از آنكه حضرت على(ع) را مأمور فرمود تا در بستر او بخوابد، بيرون آمد، و مشتى خاك برگرفت و بر سر آنها پاشيد و «يس والقرآن الحكيم» را تا «فهم لا يبصرون» قرائت كرد، و از آنها گذشت و كسى آن حضرت را نديد(164).
و در تفسير الدر المنثور جلد 4، صفحه 186، حكايتى است طولانى راجع به خبرى كه حضرت امام جعفر صادق(ع) آن را از پدر بزرگوارش، و آن حضرت از امام زين العابدين و او از اميرالمؤمنن(ع) روايت كرده است كه از شواهد اين موضوع است.
و نيز در تفسير آيه كريمه:
«و جعلنا من بين أيديهم سداً و من خلفهم سداً فأغشينا هم فهم لا يبصرون»
«و در مقابل و پشت سر آنها مانعى قرار داديم و آنها را به وسيله آن مانع، پوشانديم، پس آنها نمىبينند».
در كتب تفاسير، رواياتى است كه دلالت بر اين موضوع دارند(165).
در تاريخ زندگى ائمه(ع) نيز بر اين موضوع، شواهد متعددى وجود دارد؛ مانند غايب شدن حضرت امام زين العابدين(ع) از نظر مأموران عبدالملك مروان، كه علاوه بر علماى شيعه، علماى اهل سنت مثل «ابن حجر» نيز آن را روايت كردهاند. پس مسأله غايب شدن شخص، مسألهاى واقع شده و سابقه دار مىباشد.
و اما خفا عنوان و ناشناخته ماندن انسان، بدون غايب شدن بدن بسيار بسيط و ساده است و در بسيارى از موارد، محتاج به اعجاز و خرق عادات نمىباشد، و همواره اشخاصى را مىبينيم كه كاملا در نظرها آشكارند، ولى آنها را نمىشناسيم.
پس از اين مقدمه، در جواب سؤال گفته مىشود:
اگر چه فلسفه و صحت و فائده غيبت، به هر يك از دو نحو (غايب شدن جسم و ناشناس بودن) حاصل مىشود و اين جهات كه امر امام(ع) مخفى باشد و كسى او را نشناسد، يا نتواند متعرض ايشان گردد و سائر هدفها و مقاصدى كه در غيبت آن حضرت است، در هر دو حال حاصل است؛ امام از جمع بين روايات و حكايات تشرف افراد به خدمت آن حضرت و استفاده تفسير بعضى از آنها از برخى ديگر، دانسته مىشود كه غيبت آن حضرت به هر دو شكل ( ناپيدا شدن و ناشناس بودن) وقوع دارد، و بلكه گاهى در زمان واحد هر دو شكل واقع شده است؛ يك نفر ايشان را ديده و نشناخته است، و ديگرى در همان حال، اصلاً آن حضرت را نديده است. چنانكه پيغمبر اكرم(ص) را در بعضى از وقايعى كه به آن اشاره شد، بعضى مىديدند و بعضى نمىديدند.
نهايت اين است كه در «غيبت صغرى» در برخى مواقع كه مكان آن حضرت معلوم بوده است؛ غيبت غالباً به صورت غايب شدن جسم و بدن آن حضرت، و بلكه در بعضى حكايات، به صورت غايت شدن مكان و منزل ايشان نيز، بوده است؛ و بساكه حتى بعضى از نواب خاص - رضى الله عنهم - كه از مكان آن حضرت مطلع بوده، و مىدانستهاند كه آن حضرت كجا تشريف دارند، با وجود اين، آن حضرت را در آن مكان رويت نمىكردند.
در «غيبت كبرى» هم امكان داد كه نسبت به اغلب و اكثر مردم، غيبت به همين صورت باشد و در بعضى فرصتها و مناسبات و بعضى ازمنه و امكنه، نسبت به بعضى از افراد، امكان رؤيت جسم حاصل باشد، چه آنكه در حال رؤيت، آن حضرت را بشناسند ( كه به ندرت اتفاق مىافند) يا اينكه بعد از تشرف و سعادت ديدار ملتفت اين موضوع شوند، يا اصلا توجه پيدا نكنند.
اخبار و حكايات معتبر، اين تفصيلات را روشن مىسازد، البته بر حسب بعضى از اخبار، در «موسم»، مانع رويت جسم مرتفع مىشود، ولى با ديدن جسم ايشان، كسى آن حضرت را نمىشناسد.
مطلبى كه توجه به آن لازم است اين است كه: غيبت جسم، بدون اعجاز و خرق عادت واقع نمىشود، اما پنهان شدن نام و عنوان و ناشناخته بودن، به طور عادى نيز واقع مىشود، هر چند در بعضى مواقع، استمرار آن يا جلوگيرى از التفات اشخاص به استعلام و طلب معرفت، محتاج به خرق عادت و تصرف در نفوس است كه خداوند قادر متعال براى تحقق اراده خودو حفظ ولى امر - عجل الله تعالى فرجه الشريف - تمام اسباب عادى و غير عادى آن را به توسط خود آن حضرت و يا مستقيماً - هر طور كه مصلحت باشد - فراهم مىسازد.
«و ما ذلك على الله بعزيز»
سوال:
جواب:
1 - بسيارى از خاورشناسان، عمال استعمار و صهيونيسم و تبشير و دستگاه پاپ هستند و از جانب وزارتهاى مستعمرات و يا مراكز ديگر حتى «يونسكو» - كه تحت نفوذ كامل «صهيونيسم» قرار دارد - مأموريت دارند كه عليه مسلمانان كتاب و رساله و مقاله بنويسند.
اين دسته از خاور شناسان، پيشقيراول استعمار و غرب زدگى بوده و در جدا كردن مسلمانان از فرهنگ و آداب اسلام و تضعيف علائق اسلامى و كم كردن التزام مسلمانان از فرهنگ و اداب اسلام وتضعيف علائق اسلامى و كم كردن التزام مسلمانان به احكام و تعاليم دين نقش مؤثرى داشته و نقشه هائى كه عليه مسلمانان طرح كرده و پيشنهادهائى كه بسا به صورت دلسوزى و دعوت به ترقى و تعالى مىدهند، از «سوء نيت» و خبث باطن آنها حكايت مىكند؛ و متأسفانه گفتههاى آنها در مطبوعات و جرائد و مجلات غرب زده و مقلد مزدور مسلمانان نيز منعكس مىگردد.
مثلا يكى از آنها مردى است به نام «ماسينيون» كه مأمور وزارت مستعمرات فرانسه بود. وى همان كسى است كه پيشنهاد داد تا براى تجزيه و تفرقه ملل عرب و براى متروك كردن لغت قرآن و بيگانه كردن مسلمانان از منطق قرآن و هدايتها و ارشادات آن، بايد در هر منطقه از بلاد عرب، لغتهاى محلى را رسميت داد، تا به تدريج زبان قرآن و منطق و تعليمات قرآن مهجور گردد و كسى چيزى از آن را درك نكند و همه از آن بيگانه شوند(167).
بعضى از اين مستشرقان مانند «جولد تسيهر» در كتابهائى كه نوشتهاند، مغرضانه مطالب را تحريف كردهاند و مانند «لامنس» سعى مىكنند كه در تاريخ اسلام تصرف نموده و واقعيات را انكار كنند و افرادى را كه خيانت كرده و با مسيحيت همكارى داشتهاند تبرئه نمايند، و حكومت هائى مثل حكومت «بنى اميه» را شرعى و نمونه نظام اسلام معرفى كنند!
برخى ديگر فريبكارانه پيرامون اسلام كتاب نوشته و قصدشان اين بوده است كه در يك يا دو مورد حساس، حقيقتى را مسخ يا تهمتى را به اسلام وارد كنند و بطورى آن را عرضه بدارند كه حتى بسيارى از مسلمانها هم ملتف سوء نيت و غرض آنها نگردند.
برخى هم به منظور سابقه سازى براى اقليتهائى كه اختراع كرده يا تحت الحمايه و مزدور و جاسوس خود قرار دادهاند، به استشراق مىپردازند و براى اين اقليتها، تاريخ و نفوذ و دين جعل مىنمايند چنانكه در مورد و هابيها، قاديانىها، بهائىها، شيخىها و حتى صوفيها كوتاهى نكرده و در خيانتها و جاسوسىهاى بزرگ، از آنها بهره بردهاند.
2 - گروه ديگرى از «خاورشناسان» به واسطه قلت اطلاع، و ضعف بررسى، اظهار نظرهاى غلط و جاهلانه و دور از حقيقت مىنمايند؛ و بساكه صلاحيت علمى و حدود اطلاعاتشان، از حد مسافرت عادى به چند كشور شرقى و كارمندى يك سفارتخانه يا يك مؤسسه در يك كشور شرقى، تجاوز نكند.
بديهى است كه بررسىها و آراء اين افراد عاميانه و مبتذل و بى ارزش است. ولى با اينهمه، غرب زدگان شرق، چون شيفته هر رأى و نظرى مىباشند كه صاحبش اسم فرنگى داشته باشد و به او «مستر» يا «مسيو» يا «مسيس» يا «مادام»بگويند، به گفتار و نوشتههاى آنان به نظر احترام نگريسته و مثل اصل مسلمى مىپذيرند.
3 - گروه ديگرى را تعصب مسيحيت ،كور و كر كرده و بر اساس تعصب، از تحريف و قلب حقايق و بستن هرگونه تهمت و افترا به مسلمانان، باك ندارند.
4 - بعضى از «خاورشناسان» به كاوش و تجسس از آراء غير مشهور پرداخته و اسامى و نامهاى فرقههاى از بين رفته يا وجود نيافته را زنده مىنمايند و اين كار را به به نظر خود كشفى شمرده و مسلمانان را متهم مىسازند.
5 - برخى ديگر در مقام ايجاد تفرقه بين مسلمانان و آنان را در برابر و مقابل يكديگر قرار دادن و به اتحاد اسلامى ضربه زدن، در بلاد اسلامى گردش مىكنند؛ و از اين فرقه يا اهل اين منطقه چيزى را شنيده يا نشنيده، به فرقه ديگر و اهل منطقه ديگر مىرسانند و تخم عداوت و كينه و بدبينى را بين آنها مىپاشند.
6 - بعضى ديگر براى اينكه وضع موجود را متزلزل ساخته و شعائر اسلامى را تعضعيف نمايند در گذشتهها و سوابق بسيار دور ملل و جوامع تجسس مىكنند؛ و سپس با تجديد آن گذشتهها، فرهنگ مرده و كهنه را به آنها عرضه مىدارند و مردم را عقب گرا مىنمايند و التزام و تعهد شان را به سنن و شعائرى كه به آن ملتزم و متعهد هستند، ضعيف مىسازند و سرگردان و بى علاقه و بى شخصيتشان كرده، خصائص دينى و قومى آنها را از آنان سلب مىنمايند.
7 - معدودى مستشرقين بى غرض نيز هستند كه تا حدودى صلاحيت بررسى و كاوش دارند و مقصودشان كشف حقايق و تحقيق ساده است كه بر حسب درجات معلومات و تخصصى كه دارند، نوشتههاى آنها ارزش دارد؛ ولى با وجود اين، نوشتههاى اين افراد نيز خالى از اشتباه نيست و نياز به تحقيق و تلخيص دارد، هر چند بررسىهاى آنها در بعضى از رشتهها مفيد، و مخصوصاً براى رفع تهمتهائى كه قرنها مسيحيت متعصب و خود خواه به اسلام زده است، سودمند مىباشد.
پس از اين مقدمه مىگوييم: از بررسى كتاب «عقيدة الشيعه» استفاده مىشود كه نويسنده، با اينكه شانزده سال در «مشهد مقدس» اقامت داشته است، ولى مسائل را با عينك حقيقت بينى مطالعه ننموده و حتى مانند يك فرد نه مسلمان و نه مسيحى دنبال تحقيق نبوده، بلكه اسلام و مجامع اسلامى و برنامه و آداب مسلمانان را، از ديدگاه يك نفر مسيحى مأمور و گزارشگر، مطالعه مىكرده است.
لذا، اگر چه در بعضى موارد به ناچار اعترافاتى دارد و از خلال نوشته هايش حقايق بسيار روشن مىشود؛ ولى چون حقانيت اسلام را قبول نداشته و بررسى او هم براى حقيقتشناسى و رسيدن به دين حق نبوده است، در توجيه و تفسير مسائل و حوادث، چنان روشى را پيش گرفته است كه به «آشكار شدن بطلان كليسا و مسيحيت كنونى و حقانت اسلام» منتهى نگردد.
اينگونه بررسى و تحقيق در عقايد و آراء و جهات افتراق فرق، كار سازمانهاى شرقشناسى تبشير و استعمار را آسان مىسازد و آنان را در راه گسترش نفوذ و تسلط بركشورهاى شرقى يارى مىدهد.
كتاب «عقيدة الشيعه» بايد مورد نقد و بررسى دقيق محققان شيعه قرار بگيرد؛ و پيرامون اشتباهات و فرض ورزيهائى كه در آن است، توضيحات لازم داده شود.
نويسنده در قسمتهاى مختلف اين كتاب، به گفتههاى خاور شناسان مغرض يا اشتباهكارى همچون ارنولد، لامنس، نيكلسون، جولد تسهير، براون، موير، مرغليوث، نيكلين، لسترينج، برتن، ماكدونالد فريدلاندر، بروكلمن، ستانلى لين بول، سريرى سايكس، بر دليم رمزى و هيوارث و نيز استناد كرده و به نتايج بررسىهاى آنها اعتماد نموده است.
در بين خاور شناسان نامبرده، افرادى هستند كه در قلب حقايق و تحريف مطالب و غرض ورزى و دشمنى با اسلام و مسلمين، مشهور و معروفند.
اين مطالبى كه او پيرامون غيبت امام(ع) در صفحه 348 و 349 كتاب مزبور نگاشته است، نمونهاى از اشتباهات او يا غرض ورزيها و دشمنيهاى او با شيعه و مسلمانان است.
زيرا هر كسى در عقايد شيعه و اخبار و احاديث راجع به غيبت حضرت صاحب الامر(ع) و كتابهائى كه در اين موضوع نوشته شده، بررسى مختصر هم كرده باشد، مىفهمد كه مسأله انتظار و شرايط و برنامه آن، از ديد شيعه و منطق احاديث و اخبار، از اين مناسبتها كه «نلدسن» ذكر كرده است، گستردهتر بوده، با اوضاع عمومى جهان ارتباط دارد و يك مسأله طائفهاى و منطقهاى، و مربوط به گوشهاى از جهان نيت، بلكه مسأله تمام زمين و تمام جهان و انقلاب جهانى مطرح است؛ مسأله مهديت با حكومت «آل بويه» و سلطنت «صفويه» با فرض اينكه برنامه كار آنها تاحدودى به نظام حكومت اسلام نزديك بوده و احكام اسلام و نظام اسلام را تا آنجائى كه حكومت و استبداد آنها در مخاطره قرار نگيرد پياده مىكردند ارتباط ندارد .
در مسأله آمادگى براى ظهور حضرت مهدى(ص) بايستى غير از منطقه حكومت «آل بويه» و «صفويه»، وضع سائر مناطق و امكانات بسيار ديگر را نيز در نظر گرفت، تامعلوم شود كه اين ظهور، در آن زمانها انجامپذير نبوده است. علاوه بر آنكه حضور آن حضرت يك ظهورى است كه حصول تمام شرايط و زمينهها و وقت آن را، فقط خدا مىداند.
همچنين از نظر جنگ و فتنه و فساد و بيداد گرى و خونريزى، وضع منطقهخاصى را نمىتوان در نظر گرفت و شرايط ظهور را مساعد شمرد: زيرا كه هميشه كم و بيش اين حوادث بوده و هست، در منطقهاى حكومت شر و ظلم وفساد وجود دارد و در منطقه ديگر حكومت بالنسبه معتدلتر به چشم مىخورد. اينها مناسباتى نسبت كه در آن، براى آن، ظهور كلى عدل و آرامش و نظام اصلح صورتپذير باشد.
در «جنگهاى صليبى»، ظلم وجور به اصطلاح عرفى، حتى در مناطق طرفين و جود نداشت، اگر چه ظلم وجور به معنى حقيقى وجود داشت - چون همه آن حكومتها بر اساس استضعاف و استبداد بودند - اما رشد جوامع به حدى نبود كه آن را درك كنند، و سنگينى و فشارى را كه آن حكومتها بر روح انسان دارد، احساس نمايند؛ و معدودى هم از مردمان آشنا با منطق حقيقى قرآن اگر چه درك مىكردند، ولى در اقليت محض بودند و جنگهائى را هم كه آتشش روشن بود، عدل و حق خواهى مىشمردند.
در «هجوم مغول» نيز وضع به همين گونه بود، تأسيس حكومت جهانى اسلام و انقلاب عظيم توحيدى آن، امكانپذير نبود؛ و همان مردمى كه گرفتار اين حمله بودند، اين مسائل عالى را درك نمىكردند.
بر افرادى كه به نسبت از اخيار شمرده مىشدند، افكار ضعيف پرور و از بين برنده شهامت و شجاعت و طرز تفكر درون گراى صوفيانه مسلط بود، كه از عالم پهناور اسلام، حال مقاومت و دفاع از چنين يورشى را سلب كرده بود.
چنانكه داستان قتل شيخ «نجم الدين صوفى» در مسجد جامع و اهانتهائى كه از جانب مغول به قرآن مجيد و مقدسات اسلام شد، نمونهاى از اين وضع اسفناك و افكار منحرف و راكد مسلمانان است.
غرض اينكه، زمينه براى حكومت جهانى اسلامى فراهم نبود؛ نه افكار و انديشهها و سطح بينش و بصيرت و رشد مردم آماده بود، و نه مردم، حاضر به فداكارى و همكارى در اين سطح جهانى بودند.
چنانكه گفتيم ما نمىتوانيم اين شرايط را از هر جهت به دست بياوريم، و حصول تمام آن مقدمات را در يك عصر معين پيش بينى كنيم، كه مثلا در چند قرن و چند هزار سال فراهم مىشود. و اينكه بشر بايد چه كلاسها و مكتبهائى را بيند و چه رژيمهائى را پشت سر بگذارد، از اينكه آنها بتوانند اصلاحات را در سطح واحد و به نفع تمام بشريت انجام دهند، مأيوس گردد و خود را براى استقبال از آن عصر علم و پاكى و عصر فضيلت و عدالت آماده كند. حضرت اميرالمؤمنين (ع) مىفرمايد:
«ما اطول هذا العناء و أبعد هذا الرجاء»(168)
«چه طولانى و دراز است اين رنج و چه دور است اين اميد».
اين همه اخبار كه در آنها اين جمله وارد شده است:
«يملا الله به الارض قسطاً وعدلا بعد ما ملئت ظلماً وجوراً»(169)
«خدا پر مىكند به وسيله او زمين را از قسط و عدل بعد از اينكه پر شده باشد از ظلم و جور».
و مانند اين فرمايش امير المؤمنين(ع) كه مىفرمايد:
«ذاك حيث تكون ضربة السيف على المومن أهون من الدرهم من حله ذاك حيث يكون المعلى أعظم أجراً من المعطى ذالك حيث تسكرون من غير شراب بل من النعمة و النعيم و تحلفون من غير اضطرار و تكذبون من غير احراج ذاك اذا عضَّكم البلاء كما يعضّ القتب غارب البعير»(170)
«اين (ظهور و فرج) هنگامى به وقوع مىپيوندد كه ضربت شمشير بر مؤمن آسانتر است از بدست آوردن يك درهم حلال. اين وقتى است كه عطا شونده اجر و مزدش، از عطا كننده عظيمتر باشد. اين هنگامى است كه مست مىگرديد از غير شراب، بلكه از نعمت و نعيم و سوگند ياد مىكنيد نه از روى ناچارى، دروغ مىگوئيد، نه از چهت ضرورت. اين در زمانى است كه بلاء شما را بگزد، چنانكه پالان، كوهان شتر را مىگزد».
اين احاديث دور نمائى از وضع آن زمان است. اما چه اسباب و شرايطى فراهم مىشود كه زمين پر از ظلم وجور شود، و اين سختيها و تغييرات پيش بيايد و اين اسباب و شرايط، مقدماتش از چه زمان فراهم مىشود؟به نظر مىرسد كه مرور اعصار و تحولات و پيدايش مكتبهاى گوناگون و رژيمهاى و نظامات در قرنها و دورنها، اين اسباب را آمده مىسازند و جهان را براى اين ظهور عظيم آماده مىنمايند.
«نلد سن» بدون توجه و بررسى اين دقايق و نكات و جواب موضوع يا با توجه به اينها و بصورت مغرضانه مانند آنكه علائم و نشانيهاى ظهور آشكار شده باشد و امام(ع) ظاهر نشده باشد، در اينجا سخن گفته است و افكار افراد بى اطلاع و شيعه نشناس را گمراه كرده و تحقيق و بررسى را بدنام ساخته است.
بديهى است كه مسلمانان آگاه، در مورد نوشتههاى و كتابهاى «خاورشناسان» كه بيشتر يا مغرض، يا بى اطلاع هستند، به دستور:
«فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون أحسنه، اولئك الذين هداهم الله واولئك هم اولوا الالباب»(171)
«(اى رسول ما) بشارت رحمت ده بر آن بندگانى كه چون سخن بشنوند نيكوتر آن را عمل كنند، آن كسانى كه خدا آنان را به لطف خاص خود هدايت فرموده و آنان نيز به حقيقت، خردمندان عالمند».
لطف الله صافى گلپايگانى
28 جمادى الاولى 1398 ه.ق
مطابق 15 خرداد 1357 ه.ش
پىنوشت:
129) نهج البلاغه، حكمت 147؛ و به تذكرة الحفاظ ذهبى، ج 1، ص 12، نيز مراجعه شود.
130) سوره يوسف، آيه 40.
131) ايمان و عقيده به اين نظام كمترين فائدهاش بازدارى و كنترل هر نظام ديگر است كه بر اوضاع مسلط شده باشد؛ عقيده به نظام امامت، آن نظامات غير شرعى را نيز محدود مىكند و از ديكتاتورى و مطلق العنانى آنها جلوگيرى مىنمايد؛ و افراد را زا اينكه دربست خود را در اختيار آنها بگذارند، مانع مىشود. نظام امامت در هر مرحلهاى از نفوذ كه باشد در همان مرحله نظام بازدارى از ظلم و فساد و استضعاف است كه بيشتر از اين در اينجا مجال شرحش نيست.
132) منتخب الاثر ص 15.
133) كافى ج 1، ص 375.
134) كافى، ج 1، ص 376، ح 4.
135) مخفى نماند كه احاديث بسيار در موضوع ولايت اهل بيت(ع) و اينكه هيچ عملى بدون ولايت نفع نمىدهد وارد است، كه قسمتى از آنها را در كتاب «امان الامة» نقل كردهام، و همه بر اهميت نظام امامت و اينكه بايد امت آن را تعظيم نموده و از آن اطاعت داشته باشند، دلالت دارند.
136) سوره آل عمران آيه 64.
137) سوره نحل آيه 90.
138) سوره حجرات آيه 13.
139) رجوع شود به منتخب الاثر، ف 6، ب 5، ص 452 و 453.
140) نهج البلاغه خطبه 2.
141) نهج البلاغه خطبه 3.
142) از حكايات جالب و مورد اطمينان كه در زمان ما واقع شده، اين حكايت را كه در هنگام چاپ اين كتاب برايم نقل شد و در آن نكات و پندهائى است، جهت مزيد بصيرت خوانندگان كه به خواندن اين گونه حكايات علاقه دارند، در اينجا يادداشت را ضميمه كتاب مىنمايم:
143) كاش مىدانستم كه كجا دلها به ظهور تو قرار و آرام خواهد يافت، آيا در كدامين سرزمين اقامت دارى در زمين «رضوا» يا غير آن در ديار ذى طوا متمكن گرديدهاى؟
144) جانم به قربانت، اى حقيقت پنهانى كه از ما دور نيستى، واى دور از وطن كه كنار از ما نيستى.
145) منتخب الاثر، ف 4، ب 1، ص 370، ح 14.
146) منتخب الاثر، ص 373.
147) سوره نور، آيه 36.
148) سوره ال عمران، آيه 37.
149) رجوع شود به «دار السلام» عراقى، «نجم ثاقب»، «جنة المأوى»، «عبقرى الحسان» و بحار و غيره.
150) سوره حجرات آيه 13.
151) سوره نحل آيه 36.
152) نهج البلاغه فيض الاسلام خطبه 150.
153) غيبت شيخ، ص 102.
154) منتخب الاثر، ص 252.
155) به كتاب متخب الاثر ص 274 و 275 مراجعه شود.
156) سوره دهر آيه 2.
157) اين نكته با مسأله دفعى و ناگهانى بودن ظهور آن حضرت، كه بر حسب روايات، اصل مسلم ظهور آن حضرت است، منافات ندارد؛ زيرا غرض ما از اين شرايط و مقدمات، امورى است كه بر حسب اراده و حكمت بارى تعالى، قبل از ظهور، بايد تحقق يافته باشد بطورى كه آن ظهور ناگهانى، موجب آن تحول عظيم و تغيير مسير حركت جهان گردد.
158) متخب الاثر، ف 1، ب 8، ص 101، ح 4.
159) همان ج 2، ص 323.
160) منتخب الاثر، ف 4، ب 3، ص 400، ح 13.
161) و هنگامى كه قرآن را قرائت مىنمائى ما در ميان تو و كسانى كه ايمان به آخرت نمىآورند، پرده پوشيده و پنهانى قرار مىدهيم. سوره بنى اسرائيل آيه 45.
162) مجمع البيان، روح المعانى، و الدر المنثور.
163) سيره ابن هشام، ج 1، ص 378 و 379، و روايات ديگرى از «ابن مردويه»، «بيهقى»، «ابى يعلى»، «ابى نعيم»، «ابى شيبه»، و «دارقطنى»، در الدر المنثور در تفسير آيه شريفه نقل شده است.
164) سيره ابن هشام، ج 2، ص 95 و 96. طبقات ابن سعد، ج 1، ص 228. كامل ابن اثير، ج 2، ص 103. و از كتب معاصر ين: مع الانبياء فى القرآن، ص 367.
165) التبيان، الدر المنثور، نور الثقلين. مجمع البيان و تفاسير ديگر.
166) كتاب «عقيده الشيعه»، ص 348 و 349.
167) چناكه تغيير خط و الفبا كه در تركيه عملى شد و اكنون هم استعمار آن را در نقاط ديگر زمزمه ميكند، به همين منظور بود كه جامعه «ترك» از اسلام و قرآن مجيد و كتابها و معارف اسلام بيگانه گردد و خيال استعمار و غرب و مسيحيت از جانب او راحت باشد و «سلطان محمد فاتح» ديگر پيدا نشود.
168) نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 187.
169) منتخب الاثر، ف 2، ب 1.
170) نهج البلاغه، صبحى الصالح، خطبه 187.
171) سوره زمر آيه 17 و 18.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}